خاطرات سردار جهادگرحاج احمد پیری فرمانده گردان 22 ذوالفقار ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان زنجان -قسمت هم

✅ فقط به استان زنجان فراخوان زدید یا به تمام استان ها؟

به همه استان های کشور. جهاد هر چه در توان داشت، آورد. آن موقع، مایلرها را جدید خریده بودند. بهترین ماشین برای آن منطقه، دامپتراک بود که بعدا در حد خیلی محدود به کار گرفته شد. بیشتر کامیون های دولتی، مایلر بود، ولی تعدادشان خیلی کم بود.
بین تیم های مهندسی تقسیم کار شد. سه گردان دیگر می بایست عملیات دپو، بارگیری و حمل خاک را انجام می دادند و گردان ما هم کار تامین مصالح روسازی، به روز کردن بستر برای تامین عبور آزاد جاده، ترمیم و نگهداری جاده را برای تردد بر عهده داشت. اما فصل بارندگی بود و باران هم با کار راه سازی با خاک، صد در صد مغایرت داشت. وقتی باران می آمد، عزا می گرفتیم. کار جاده به این حساسیتی تعطیل می شد و هیچ ماشین لاستیکی قادر به حرکت در روی آن نبود. حتی شنی دارها به زور تردد می کردند. اگر مصالح روسازی و شن روی جاده نمی ریختیم، هر کاری که می کردیم، کار با اولین بارندگی قطع می شد.
به این دلیل همزمان با پیشرفت زیرسازی، باید روسازی جاده را نیز انجام می دادیم. دو هزار دستگاه ماشین نیاز داشتیم که سه شیفت بتوانند کار کنند. اما نه استعداد خود مجموعه وزارتخانه اقتضاء می کرد که این حجم از ماشین آلات و تعداد کمپرسی داشته باشد و نه مجموعه سپاه.

✅ از کجا ماشین های کمپرسی را تهیه کردید؟

قرار شد کمپرسی های مردمی را به کار بگیریم. دوباره به کل کشور فراخوان زده شد. آن موقع جهاد یک هماهنگی در ستاد مرکزی پشتیبانی جنگ صورت داد تا با همکاری ارگان های دیگر، نیروهای مردمی که دارای دستگاه کمپرسی هستند ۱۵ روز به ۱۵ روز ماموریت بگیرند و به منطقه بیایند. نزدیک به ۱۰۰۰دستگاه کمپرسی های مردمی آمدند. اما مشکل آنها این بود که در روز به هیچ وجه نمی توانستیم از آنها استفاده کنیم؛ چون آن قدر رنگارنگ بودند که نمی توانستیم با گل مالی و لجن مالی استتارشان کنیم. ضمن اینکه نمی خواستیم اینها را دم تیغ سلاخی صدام ببریم.
ماموریت اینها را جدا کردیم و گفتیم که بروید و از رامهرمز که نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر با منطقه فاصله داشت، شن برای روسازی جاده بیاورید. بعد آن را در پنج کیاومتری منطقه عملیاتی تخلیه کنید و برگردید. اینها باید طوری می آمدند که بعد از طلوع آفتاب آنجا نباشند. چون به محض اینکه هوا روشن می شد، هواپیماهای عراقی می آمدند و صف چند کیلومتری درست شده با ماشین های رنگارنگ را به راحتی می زدند.

✅ شیوه کارتان چه جوری بود؟

شیوه کار هم این بود که بولدوزرها، ماسه بادی رویی منطقه را کنار می زدند. وقتی معدن رس پیدا می شد، مثل خاکریز زدن، خاک رس را لایه به لایه دپو می کردند تا هوا بخورد. چون می بایست خاک خشک حمل می کردیم تا هم چسبندگی در داخل اتاق کمپرسی کم باشد و هم هنگام تخلیه داخل هور، بولدوزر بتواند به راحتی روی آن کار کند.
بعد از دپو توسط بولدوزرها، لودرها بارگیری می کردند. کمپرسی ها ی مجموعه پشتیبانی آن را حمل می کردند و روی جاده می آوردند. ماشین را سر و ته می کردند و پشت به پشت خالی می کردند. بعد بولدوزر خاک را داخل هور هل می داد. در اثر تردد چرخ های شنی دستگاه های غول پیکر ۴۰ تا ۵۰ تنی بولدوزر، خاک غلتک می خورد و فشردگی لازم برای خاک ریخته شده ایجاد می شد. کار این گونه پیش می رفت.
به محض اینکه جاده کمی پیش می رفت، شن ریزی می کردیم. گریدر و غلتک می گذاشتیم و جاده را طوری آماده می کردیم که ماشین ها بتوانند تردد کنند. ولی کار چندان راحت نبود. می خواستیم جاده ای با کار بیست و چهار ساعته بسازیم، در حالی که کاملا در تیررس دشمن و در معرض دید او بودیم و برای هواپیمای جنگی، جاده ای به عرض بیست متر در داخل هور، نقطه و سیبل راحتی به حساب می آمد.

در هنگام شب و تاریکی چطور بر روی جاده کار می کردید؟

بچه ها فانوس می چیدند. چون اگر ماشینی منحرف می شد، به داخل هور می افتاد. اگر ماشینی هم با بار داخل هور می افتاد، با جرثقیل ۵۰ تنی هم نمی شد بیرونش آورد. شرایط کار در منطقه خیلی سخت و بی سابقه بود. عراقی ها وقتی دیدند که ما چه کار می کنیم، فهمیدند اگر این جاده به جزیره برسد، کارشان تمام است. زدن با قبضه های هشت تایی را شروع کردند. گرای جاده را هم گرفته بودند. روزها هم هلی کوپترها می آمدند و با موشک های تاو، اتاقک جلوی راننده را هدف گیری می کردند. طوری می زدند که راننده با اتاق جلوی ماشین منهدم می شد. ردخور هم نداشت.
موضوع مهم این بود که بسیجی، سپاهی، ارتشی و جهادی، همه جان خودشان را آورده بودند و نهایتا جانشان را از دست می دادند. چون دستگاه در اختیار نیروهای موظف، از آن خودشان نبود. متعلق به دولت بود و فقط جان خودشان را آورده بودند، ماموریت هم داشتند و تحت امر بودند. اینها اگر در معرض توپ و تانک قرار می گرفتند، چون خودشان راهشان را انتخاب کرده و داوطلبانه آمده بودند، مشکل چندانی نبود. اما نیروهایی که مردمی بودند، با نیروهای جهاد خیلی فرق می کردند.

نیروهای مردمی چه فرق یا مزیتی با نیروهای دولتی داشتند؟

مزیت کمپرسی های مردمی این بود که نه حقوق آن چنانی می گرفتند و نه امریه رسمی داشتند. این نیروهای داوطلب، اموالشان را هم آورده بودند. در عوض به اینها چه داده می شد؛ حداکثر دو جفت لاستیک. کلی هم سرشان منت می گذاشتیم که بیا و ۱۵ روز در زیر آتش شدید دشمن کار کن، می خواهیم دو جفت لاستیک به شما بدهیم.
اگر از راس تا پایین همه عواملی که درگیر جنگ بودند را در نظر بگیریم، هیچ قشری به اندازه صاحبان کمپرسی های مردمی ایثارگری نکرده اند، ولی متاسفانه امروزه هیچ اسمی از آنها نیست. این بندگان خدا، علاوه بر جان خودشان، کمپرسی ای را که هست و نیست زندگی شان بود، آورده بودند. ما هر چه قدر وزن ایثارگری یا وزن مایه گذاشتن را در جنگ حساب کنیم و امتیاز بدهیم، به وزن و امتیاز صاحبان کمپرسی های مردمی نمی رسد.
در طول روز، گریدرها، غلتک ها و آب پاش هایی که متعلق به خودمان بودند کار می کردند. چون دغدغه کار را داشتیم، جزایر را می دیدیم و صدای بمباران ها را هم می شنیدیم، از ماشین های سبکی که می رفتند و می آمدند هم خبر می گرفتیم، با بی سیم هم ارتباط رادیویی داشتیم و می دانستیم که بچه ها در جزایر تحت فشار هستند و می گفتند که اگر جاده تمام نشود و ادوات سنگین نرسد، اینجا دیگر قابل تحمل نیست.
طی هفتاد و چند روزی که کار احداث جاده طول کشید، معمولا هر شب با حاج جان نثار می رفتیم و پیشرفت کار را متر می کردیم. هر روز تقریبا هشتاد تا صد متر پیش می رفتیم که پیشرفت خیلی خوبی بود. بعد، نوبت وظیفه دیگر بود. می بایست در حداقل زمان ممکن، تخلیه بار کمپرسی هایی که مصالح روسازی را می آوردند، انجام دهیم تا در تیررس دشمن قرار نگیرند و صدمه نبینند. این در حالی بود که ما نقطه اجبار هم داشتیم.

✅ چه اجباری در کار تخلیه بار کمپرسی های مردمی بود؟

هوا که روشن می شد، عراق امان نمی داد. باید چهارصد تا هفتصد کمپرسی که هرشب از رامهرمز و اندیمشک شن بار می زدند و می آوردند تا طلوع فجر بارشان را خالی و آنها سر و ته می کردیم. آنها مجبور بودند، شبانه با چراغ خاموش حرکت کنند.


شما چه تمهیداتی به کار می بردید؟

چراغ که نمی توانستیم روشن کنیم. محدودیت عرض هم داشتیم و دو طرف جاده آب بود؛ راننده های کمپرسی ها هم به منطقه آشنا نبودند. می آمدیم و در هر کیلومتری فانوس روشن می کردیم و در دو طرف جاده و در پناه خاکریزها می چیدیم که توسط دشمن دیده نشوند. اینها چراغ های راهنما برای کمپرسی ها می شد.
حساب کنید که تدارکات، تامین خورد و خوراک خدمه چند صد دستگاه کمپرسی، صبحانه، ناهار و شام آنها، تعمیرات ماشین ها، آوردن قطعات، رساندن مکانیک و همه اینها چقدر کار می برد. با این تمهیدات کارها انجام می شد. به این راحتی نبود. ساعت ۱۱ شب با حاج جان نثار و مجموعه نیروهایمان می آمدیم و چرتی می زدیم. ساعت دو بیدار می شدیم و تا ساعت چهار یا پنج صبح همه کمپرسی ها را تخلیه می کردیم. مردمی ها را مجبور بودیم که این طور مدیریت و ساماندهی کنیم. عرض جاده هم طوری بود که وقتی توپ یا خمپاره ای به آن می خورد، راننده تازه آمده و جنگ ندیده، دست و پایش را گم می کرد. در این شرایط، سر و ته کردن کمپرسی یک معضل جدی بود؛ بخصوص اگر باران هم می بارید.

اشتراک این مطلب

نوشتن یک دیدگاه

مطمئن شوید که تمام اطلاعات مورد نیاز و فیلد های ستاره دار را پر کرده باشید. کد HTML مجاز نمیباشد.

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.