یک روز برادران سپاه مستقر در ایستگاه 7 آبادان با مراجعه به جهاد فارس اظهار داشتند که: یک لودر سالم بین ما و عراقی ها هست. تا ترکش نخورده آن را بیاورید. در آن موقع جهاد فارس شدیداْ نیاز به دستگاه داشت. بعد از گرفتن نشانی و شناسائی محل و با اجازه آقای جزایری قرار شد، شب برای آوردن آن اقدام کنیم. -ناگفته نماند که دو دستگاه لودر کنار یکدیگر قرار داشتند که یکی سالم و دیگری سوخته بود- به هر حال پس از تهیه امکانات، ساعت 12 شب برای آوردن دستگاه به خط رفتیم. سیم بکسل ضخیم و بلندی با خود داشتیم که من و مصیبی، شهید خلیل پرویزی و نفر چهارمی که اسمش در ذهنم نیست بصورت ستون آن را حمل می کردیم.
تقریباً تیراندازی قطع شده بود. علتش را نمی دانستیم. به چند قدمی لودر که رسیدیم متوجه یک گروه عراقی شدیم که با اسلحه و بکسل بدست بطرف لودر می آیند. ما بدون اسلحه و آن ها مسلح، زبانمان فقل شده بود و قدرت تکلم نداشتیم. پا هایمان در اختیار خودمان نبود. ناگهان حاج خلیل گفت:" قف." عراقی ها همینکه صدای حاج خلیل را شنیدند و شاید حالتِ گرفتنِ سیم بکسل ما را دیدند به تصور اینکه تیربار در دست داریم، اسلحه خود را زمین گذاشتند و دستها را به نشانه تسلیم بالا بردند و گفتند: دخیل الخمینی؟؟. ما که از ترس خشکمان زده بود و مرگ را جلو چشممان می دیدیم به حول قوه الهی نیرو گرفتیم و به مصیبی گفتم: برو اسلحه های آنها را جمع کن. خودم نیز یک اسلحه برداشتم و 12 اسیر عراقی را به خاکریز نیروهای خودی هدایت کردم. همکاران نیز سیم بکسل خودمان را به لودر سالم و سیم بکسل عراقی ها را به لودر سوخته وصل کردند و هر دو دستگاه را به طرف خط خودمان کشیدند و به عقب منتقل کردند.
منبع: مصاحبه مرکز حفظ آثار جنگ جهاد کشاورزی فارس
https://www.sangarsazan.ir/khaterat/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C%E2%80%93-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3#sigProIdc0bf321a55