چاپ این صفحه

خاطرات جهادگر خستگی ناپذیر، آزاده سرافراز حاج مرتضی تحسینی-قسمت بیست وپنجم

گوشت یخ زده ی فاسد


هر چندروز یک بار جیره ی خشک به اردوگاه می آوردند و برای مصرف اسرا و پخت و پز به آشپزخانه می فرستادند. یکی از آن مواد غذایی گوشت های یخ زده ی 20 -25 ساله بود! خوب یادم هست دکتر مجید می گفت: من رفتم و گوشت ها رو دیدم، سن آن از سن بیشتر شماها بالاتر بود! روزی در آشپزخانه آرم جمهوری اسلامی ایران که روی گوشت ها مهر شده بود، نظر نگهبان عراقی را به خود جلب کرد! به مافوقش گروهبان یاسین اطلاع داد. او هم بلافاصله با تعجب آمد و نگاه کرد و به گوش فرمانده شان رساند. همه گی برای بازدید آمدند. آن ها که توی هول و ولا افتاده بودند، سریع داخل باش زدند و آمار گرفتند. در حالی که به شدت خشمگین و عصبانی بودند، پرسیدند: این آرم اینجا چه می کنه؟! گفتیم: ما از این موضوع بی خبریم! شما گوشت رو آوردید، از ما می پرسید؟! ما نه مهر داریم، نه جوهر و استامپ! وقتی فهمیدند خودشان گاف زده اند دیگر چیزی به ما نگفتند و برگشتند. بعدها متوجه شدیم، زمانی گوشت ها را جمهوری اسلامی ایران از یک کشوری خریداری کرده و پس از این که دیده بودند از کیفیت خوبی برخوردار نبوده و فاسد است، پس داده بودند و آن کشور گوشت را به عراق فرستاده بود و عراقی ها هم با بی رحمی تمام آن را به عنوان غذا به ما می دادند!

 

پیش نماز یک پا


با آن که خواندن نماز جماعت ممنوع بود و جرم محسوب می شد، ولی بدون توجه به آن همواره سعی می کردیم نماز را به جماعت اقامه کنیم و این کار معمولا مخفیانه و با نگهبانی یکی از بچه ها انجام می شد. روزی خواستیم نماز جماعت بخوانیم ولی به هرکس که گفتیم حاضر به پیشنماز شدن نشد. به من هم اصرار کردند اما من هم نپذیرفتم. اما وقتی به رضا محمدی (اهل شهرکرد بود) که جانباز پا قطعی بود و با عصا راه می رفت، گفته شد، بلافاصله قبول کرد و بی درنگ، به نماز ایستاد! بعضی از بچه ها گفتند: تو یه پا نداری چطور می تونی بایستی؟! گفت: می تونم بایستم! آخه اگه تکون بخوری چی؟ شماها بایستید اگه تکون خوردم، خب نخونید! بعد با یک پا شروع به خواندن نماز کرد. ما هم با اقتدا به او نماز را به جماعت خواندیم.

اشتراک این مطلب