انتخاب نام شهید بر اساس حرف اول نام خانوادگی

سادات سید آبادی؛ سیدمحمد

در تاريخ اول فروردین ۱۳۳۳ ه ش در شهرستان مشهد و در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد.
جو مذهبي خانواده باعث شد که از همان آغاز زندگي ، با تربيتي ديني و اخلاقي رشد کند. او استعداد خوبي داشت و تحصيلاتش را تا مقطع ديپلم ادامه داد و در رشته رياضي فيزيک موفق به اخذ ديپلم شد.


اوقات فراغت خود را به همراه دوستاني چون شهيد سيد محمد تقي رضوي ، به ورزش کوهنوردي مي پرداخت.
بعد از رسيدن به سن قانوني ، از رفتن به خدمت سربازي ممانعت کرد و دائما فراري بود زيرا اعتقاد داشت که خدمت در زير پرچم رژيم پهلوي ، در حقيقت خدمت به دستگاه ظلم و ستم مي باشد.
با اوج گيري انقلاب به همراه شهيد سيد محمد تقي رضوي فعالانه به مبارزه عليه رژيم پرداخت. او بر اين عقيده بود که براي مبارزه و تداوم قيام اسلامي ، نياز به کسب آگاهي دارد، به همين دليل براي کسب آگاهي هاي اسلامي تلاش فراواني کرد و به مطالعه کتابهاي مذهبي ، سياسي و اجتماعي مي پرداخت. تا آنجا که کتابخانه تقريبا کاملي بوجود آورد و براي کسب آگاهي دوستانش ، بطور مخفيانه به توزيع کتاب در بين آنها مبادرت مي ورزيد. او در اين رابطه چندين بار مورد اذيت و آزار مامورين رژيم قرار گرفت ولي به فعاليتش ادامه داد.
او بطور فعال در راهپيمايي ها و تظاهرات شرکت مي کرد و خانواده اش را همراه خود مي برد و به آنها آگاهي هاي لازم را مي داد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي در روستاي سيد آباد به کشاورزي بر روي زمينهاي پدرش مشغول بود. البته در کنار آن به کار تبليغ و همکاري در کلاسهاي تحليل و بحث مسايل عقيدتي و سياسي مي پرداخت.
او بعد از تشکيل جهاد سازندگي بعنوان عضو رسمي وارد اين نهاد شد.
با شروع جنگ به همراه شهيد سيد محمد تقي رضوي در ۲۲ آبان ۱۳۵۹ از طريق جهاد سازندگي عازم جبهه هاي جنوب گرديد. او فرمانده ادوات راهسازي بود. وي که خواهرش نيز با آنها به اهواز آمده بود ؛ مدت ده ماه به کار راهسازي در ستاد پشتيباني مشغول بود.
سيد محمد سادات سيد آبادي يک بار بر اثر سقوط ماشينش در دره، از ناحيه دست به شدت مجروح گرديد، بطوري که پس از گذشت يک ماه در بيمارستان قائم شهرستان مشهد مورد عمل جراحي قرار گرفت و مجبور به گذاشتن پلاتين در دستش شدند. او که هنوز دستش حرکت نداشت و بهبودي کامل نيافته بود، به جبهه برگشت. وقتي به او گفتند که مگر دستت خوب شده که به جبهه مي روي ، در جواب گفت: من هنوز يک دست و دو پا دارم و بايد در جبهه حضور داشته باشم. نشستن در منزل نشانه ضعف يک رزمنده است.
بعد از عملیات آزادسازي بستان به شهرستان مشهد برگشت و ازدواج کرد. اما هنوز چند روزي از مراسم عقدشان نگذشته بود که دوباره عازم جبهه شد.
سرانجام در تاريخ ۷ فروردین ۱۳۶۱ در منطقه رقابيه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

خاطره خواهر شهید سید محمد سادات سید آبادی و همسر شهید سید محمد تقی رضوی :

محمد برادري از خود گذشته و با ايمان بود. او هميشه افتادگي و تواضع خود را حفظ مي کرد و من به عنوان خواهرش از او برخورد تند و خشني به ياد ندارم.
وي بارها اين نکته را به ما مي گفت که هيچ وقت غرور و خود پسندي را به خود راه ندهيد که اين نشانه بي عقلي انسان است. او همچنين اخلاق مهربان و رئوفي داشت و در برابر مشکلات صبور بود.
وي اضافه مي کند: محمد بعد از پيروزي انقلاب بر روي قسمتي از زمين پدرمان به کشت و زرع مشغول شد. اطرافيان بارها به او مي گفتند که کارگر بگير تا در کارهاي سخت به تو کمک کند، اما محمد ايمان کاري داشت. حتي شبها را هم نمي خوابيد و در زمين کشاورزي کار مي کرد.
محمد پس از مجروحيت، با وجود آنکه يک دستش حرکت نداشت به جبهه برگشت. او در جبهه به وظايف خود عمل مي کرد. حتي کارهاي شخصي خود را نيز انجام مي داد. وي لباسهاي خود را با پاهايش لگد مي کرد و مي شست. چون نمي خواست زحمتي براي ديگران ايجاد کند. او با گذشت و ايثار، همه سختي ها را به دوش مي کشيد و کوچکترين نارضايتي از خود نشان نمي داد.
محمد که زخم عميقي بر تن داشت؛ هيچگاه از درد ، گله و شکايت نمي کرد؛ چرا که استقامت را به نحو احسن در خود ايجاد کرد بود. او با تمام دردي که داشت ، يک لحظه خنده را از لبهاي کمرنگش (در اثر کم خوني) دور نمي کرد.
محمد نه تنها خود فعالانه در جنگ شرکت مي کرد، بلکه خانواده اش را نيز به اين کار دعوت مي نمود. به همين منظور من نيز به همراه آنها به شهرستان اهواز رفته بودم.
به گفته شهيد رضوي ، شهيد سيد محمد روز هاي آخر شبانه روزي کار مي کرد و کمتر وقت خوراک و استراحت داشت.
او آنقدر لاغر شده بود که لباس ها و کلاه آهني اش، براي وي گشاد شده بود.
شهيد سيد محمد تقي رضوي، پسر عمه و همرزم شهيد مي گفت: خداوند عمري دوباره به محمد داد. چرا که او به دره اي با ماشينش پرت شده بود. بعد از بيرون افتادن از ماشين ، ماشينش بصورت واژگون بر روي او قرار گرفته بود و فقط دستش کمي از زير ماشين بيرون مانده بود. همين امر موجب شد که اطرافيان متوجه او شدند. وقتي او را از زير ماشين بيرون آوردند، سر تا پا خون آلود بود که راهي بيمارستان اهواز گرديد. سر محمد هفده بخيه خورده بود و دستش نيز قطع شده و فقط به مويرگي وصل بود.
بعد از چند روز او را به بيمارستان مشهد منتقل و بستري گردند.
بعد از بستري شدن برادرم، من به اتفاق شهيد سيد محمد تقي رضوي يه شهرستان اهواز رفتيم. ولي بعد از چند روز به علت بيماري و گرما زدگي به شهرستان مشهد برگشتيم. به بيمارستان رفتم، محمد با ناراحتي رو به من کرد و گفت که همين قدر تحمل داشتي؟ چطور ادعاي جبهه رفتن مي کردي؟
پس از يک ماه که از بستري شدن محمد مي گذشت، او را به اتاق عمل بردند و در دستش پلاتين گذاشتند. دست او حرکت نداشت ولي بعد از بهبودي مختصري از بيمارستان مرخص شد و دوباره به جبهه برگشت.
آخرين ديدار من با محمد در تاريخ ۵ فروردین ۱۳۶۱ بود. شب جمعه اي که محمد با چند تن از برادران جهادسازندگي به منزل ما در شهرستان اهواز آمد. پس از اقامه نماز جماعت و صرف شام، محمد شروع به صحبت کرد. او مي گفت که اگردر اين عمليات (رقابيه) به فيض شهادت رسيدم چه بهتر اگر سعادت نداشتم و زنده ماندم، روز شنبه به منزل شما مي آيم تا به اتفاق مادر شهيد رضوي به شهرستان مشهد برگرديم. سرانجام محمد به آرزويش رسيد و روز شنبه نزديک ظهر بود که شهيد رضوي خبر شهادت برادرم را براي ما آوردند.
شهيد رضوي ضمن دلداري ما به شرح چگونگي شهادت برادرم پرداخت. وي گفت که در ساعت ۸ صبح ، در حال عمليات پيشروي با بولدزر ، ترکش به سرش اصابت مي کند. در اين حالت محمد رو به قبله مي ايستد و شهادتين را با خود زمزمه مي کند و همانجا به شهادت مي رسد. او ادامه داد که به علت زياد شدن آتش دشمن ابتدا نتوانستند او را به پشت جبهه انتقال دهند و وقتي که ما براي آوردنش رفتيم، او را تازه به سردخانه برده بودند.

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.