کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

شماره های تماس:

071-3212226

09178578409

نمابر کانون سنگرسازان بی سنگر فارس:

071-32251698

نمابر سازمان جهاد کشاورزی استان فارس:

071-32293572

آدرس:

شیراز- ابتدای خیابان ارم- سازمان جهاد کشاورزی فارس- اتاق 113- کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

زماني چند نفربر آبي- خاكي عراق را به غنيمت گرفته‌ بوديم‌. يكي‌ از اينها در مقر بود. من ‌آمدم كه‌  روشنش‌ كنم‌، ولي‌ هر كاري‌كردم‌ روشن نشد. مكانيكي‌ داشتیم ‌كه‌  از برادران ارمني‌  بنام «وهار مالكيان» بود. اين‌  برادر واقعاً از آن‌ حزب‌اللهي‌ها و به‌  معناي‌  واقعي‌ كلمه‌  ارمني‌ حزب‌اللهي‌  بود.  ايشان‌ آمد و گفت:‌ مسلماني‌؟ گفتم‌: نه‌ خير شيعه‌ام‌. گفت‌: كه‌  پاكي؟  گفتم‌: بله‌.  گفت:‌ مطمئني ؟  گفتم:‌ بلي‌. گفت‌: پس‌ بسم‌الله ‌الرحمن‌ الرحيم‌  بگو و برو استارت‌ بزن‌.!  من‌ هم‌ بسم الله را گفتم و استارت‌ زدم‌، ولي ‌روشن‌  نشد. گفت‌: وضو داري؟ گفتم:‌ تو چكار داري كه من وضو دارم یا نه؟ گفت: برو وضو  بگير و بعداً بسم‌الله بگو و استارت‌  بزن‌. اگر با وضو باشي‌ بهتر است. من‌ هم‌ رفتم‌. موقعي‌ كه برگشتم ديدم‌ اين بنده خدا ما را  سركار گذاشته‌. ماشين احتياج به هواگيري داشته و چون من مسيرش را بلد نبوده‌ام‌ در اين‌ فاصله‌اي كه من‌  رفتم وضو بگيرم‌، فوري ماشين‌ را هواگيري كرده‌ است‌. موقعي‌ كه‌ من‌ رسيدم‌ گفت: خوب حالا  بسم‌الله ‌  بگو و برو استارت بزن‌. من هم استارت زدم،‌ دیدم که روشن شد. بعد گفت:‌ ديدي گفتم اول بايستي وضو داشته‌  باشي‌. بسم الله بدون وضو معنا ندارد. واقعاً ايشان ارمني‌ حزب‌اللهي ‌بود.

 

راوی: حجت خصالی از رزمندگان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد فارس

منبع: مصاحبه مرکز حفظ آثار جنگ جهاد کشاورزی فارس

 

یک روز برادران سپاه مستقر در ایستگاه 7 آبادان با مراجعه به جهاد فارس اظهار داشتند که: یک لودر سالم بین ما و عراقی ها هست. تا ترکش نخورده آن را بیاورید. در آن موقع جهاد فارس شدیداْ نیاز به دستگاه داشت. بعد از گرفتن نشانی و شناسائی محل و با اجازه آقای جزایری قرار شد،  شب برای آوردن آن اقدام کنیم. -ناگفته نماند که دو دستگاه لودر کنار یکدیگر قرار داشتند که یکی سالم و دیگری سوخته بود-  به هر حال پس از تهیه امکانات، ساعت 12 شب برای آوردن دستگاه به خط رفتیم. سیم بکسل ضخیم و بلندی با خود داشتیم که من و مصیبی، شهید خلیل پرویزی و نفر چهارمی که اسمش در ذهنم نیست بصورت ستون آن را حمل می کردیم.

تقریباً تیراندازی قطع شده بود. علتش را نمی دانستیم. به چند قدمی لودر که رسیدیم متوجه یک گروه عراقی شدیم که با اسلحه و بکسل بدست بطرف لودر می آیند. ما بدون اسلحه و آن ها مسلح، زبانمان فقل شده بود و قدرت تکلم نداشتیم. پا هایمان در اختیار خودمان نبود. ناگهان حاج خلیل گفت:" قف." عراقی ها همینکه صدای حاج خلیل را شنیدند و شاید حالتِ گرفتنِ سیم بکسل ما را دیدند به تصور اینکه تیربار در دست داریم، اسلحه خود را زمین گذاشتند و دستها را به نشانه تسلیم بالا بردند و گفتند: دخیل الخمینی؟؟.  ما که از ترس خشکمان زده بود و مرگ را جلو چشممان می دیدیم به حول قوه الهی نیرو گرفتیم و به مصیبی گفتم: برو اسلحه های آنها را جمع کن. خودم نیز یک اسلحه برداشتم و 12 اسیر عراقی را به خاکریز نیروهای خودی هدایت کردم. همکاران نیز سیم بکسل خودمان را به لودر سالم و سیم بکسل عراقی ها را به لودر سوخته وصل کردند و هر دو دستگاه را به طرف خط خودمان کشیدند و به عقب منتقل کردند.

 

 

منبع: مصاحبه مرکز حفظ آثار جنگ جهاد کشاورزی فارس

 

بحث ما بحث دلاور مردان جهاد است.

آن هم انسان های شریف و نجیبی که از استان قهرمان خیز فارس به جبهه های دفاع و جهاد فی سبیل الله بسیج شدند.

اولین باری که بنده خودم با جهاد سازندگی فارس برخورد داشتم در آبادان بود. رفتیم خدمت برادر عزیز و گرانقدرمان، حاج آقای جزایری که در آن ایام انصافاً آنقدر خستگی و سختی کار در چهره ی همه پیدا بود که چهره ها یک چهره دیگری بود.

اما با همه ی بی خواب و خستگی که بود، از ورای این خاک گرفتگی و خستگی یک درخشش عجیب و یک شادابی بسیار وصف ناشدنی در چهره های این عزیزان موج میزد. وقتی که ما می خواستیم در ایستگاه 7 یک پیشرویی داشته باشیم و در آنجا خاکریزی را احداث بکنیم. رفتیم خدمت برادران عزیزمان در جهاد فارس، که مستقر بودند در آبادان. به اتفاق برادرمان آقا مرتضی قربانی که آنجا رسیدیم خدمت برادر عزیزمان حاج آقای جزایری.

ما بحث زیادی کردیم با ایشان که ما لودر می خواهیم. بلدوزر می خواهیم. می خواهیم خاکریز بزنیم، ایشان هم با یک لحن بسیار زیبایی که تکیه کلامشان عزیزم بود. من برای شما انجام می دهم عزیزم. شما نگران نباشید عزیزم. ما این کار رو انشاءالله به حول قوه الهی، که من می دیدم اصلاً توکل به خدا در گفتار ایشان در رفتار ایشان موج میزند.

خیلی ما را امیدوار کردند و فرمودند که برای اینکه بچه های من راه را گم نکنند، شما بروید و یک نفر را آنجا داشته باشید که این بچه ها را به مقصد هدایت کند و مشغول شوند.

از اینکه ما آن شب با این موجودهای الهی و انسان های شریف آشنا شدیم. شیفته اخلاق این عزیزان شدیم. که این چنین سر از پا نمی شناسند که بتوانند یک کمکی به رزمندگان اسلام بکنند. کار به درازا کشید و خاکریز تمام نشد چند روزی این کار تداوم داشت. غروبها می آمدیم بعضی مواقع مزاح میکردند به برادر عزیزمان که آقا دیر آمدید، آش تمام شد. بچه های دیگه آمدند و دستگاه را بردند. فردا شب انشاءالله. شما نگران نباشید دیگران هم هستند آخه همه حسابند. ما اینجا به هر کسی که می آید، باید کمک بکنیم.

مطلبی را ایشان می فرمودند که یک آقایی آمده اینجا از ما دستگاه بلدوزر خواسته ما به اش دادیم. باور نمی کرد که  به همین راحتی ما این دستگاه بلدوزر رو در اختیار ایشان گذاشتیم خیلی این ارتباط. ارتباط شیرین و خوبی بود و کار به جایی رسید که ما دیگر به قول معروف رو پیداکردیم.

 

 

 

(راوی: سردار محمدجعفر اسدی فرمانده لشکر 33 المهدی(عج) در دفاع مقدس

منبع: مصاحبه مرکز حفظ آثار جنگ جهاد کشاورزی فارس)

عبدالرحمن جزایری  فرمانده مهندسی رزمی جنگ جهادسازندگی فارس تنبیه در جبهه را با سایر جاها متفاوت می داند و می گوید: آنها جهاد في‌ سبيل‌ الله‌ را بهترين‌ تجارت‌ مي دانستند. صحبتهاي‌ قرآني‌ در واحد ما خيلي‌معجزه‌ كرده‌ بود. شايد الان‌ خيلي‌ ها این مطالب‌ را باور نکنند، البته‌ باور كردن‌ آن‌ بسيار مشكل‌ است‌ ولي‌ حقيقت‌ دارد.  ما اگر مي خواستيم‌ كسي‌ را تنبيه‌ كنيم‌، او را براي‌ مدتي‌ از رفتن‌ به ‌خط‌ مقدم‌ منع‌ ميكرديم‌. خدمت‌ در خط‌ مقدم‌ نتيجه‌ اخلاص‌ عمل‌ بچه‌ها بود. منتهاي‌ آرزوي‌ بچه‌ها اين‌ بود كه‌ لحظات‌ حضور در خط‌ مقدم‌ را بيشتر نمايند. چرا؟

براي‌ اينكه‌ آيات‌سوره‌ انفال‌ براي‌ اين‌ عزيزان‌ خوانده‌ شده‌ بود. خداوند در سوره‌ انفال‌ ميفرمايد كه‌ "اگر شما در آن‌ موقعي‌ كه‌ در جبهه‌ هستيد، آن‌ نقطه‌اي‌  را انتخاب‌ كنيد كه‌ دشمن‌ در آن‌ قويتراست‌، آنجا ميعادگاه‌ من‌ و شما مي باشد." بنابراين‌ بچه‌ها طالب آن‌ نقطه‌هائي‌ بودند كه‌ در آنجا دشمن‌ قويتر است‌. قويترين‌ نقطه‌ دشمن‌ ميقات‌ بچه‌ها بود. ما براي‌ تنبيه‌ بچه‌ها اين ‌ميقات‌ را از آنها مي گرفتيم‌. اگر كسي‌ خلاف‌ بيشتري‌ را مرتكب‌ شده‌ بود، تنبيه‌ محكم تري‌ را براي‌ او اعمال‌ ميكرديم‌. در واحد ما هيچكس‌ با اكراه‌ به‌ ماموريت‌ نرفته‌ بود. اگر كسي‌ اكراه ‌داشت‌ و ما اطلاع‌ پيدا مي كرديم‌، بدون‌ استثناء مأموريتش‌ لغو مي شد. اما با اين‌ همه‌ آزاده‌ خواهي‌، خودآگاهي‌ و در عين‌ حال‌ يک انضباط نظامي‌ حاكم‌ بود. انضباط‌ حاكم‌  بود. آقا شما بايد به‌ دليل‌ ارتكاب‌  فلان‌ تخلف‌ به‌ مدتی ازجبهه‌ اخراج‌ بشوی. اين‌ تصميم‌ هم‌ برگشت‌ ناپذير بود. اين ‌بنده‌ خدا هر پارتی را كه‌ مي آورد و هر واسطه‌ای را كه‌ مي فرستاد، بدون‌ ترديد رد مي شد. واسطه‌ می آمد و اظهار مي‌داشت‌ كه‌ آقا، ايشان‌ توبه‌ كرده‌ است‌، جواب‌ مي‌ شنيد كه‌ ما تواب‌ نيستيم‌، او بايد در پيشگاه‌ خدا توبه‌ نمايد. ايشان‌ خلافي‌ كرده‌ است‌ و بايستي‌ تاوان‌ آنرا بدهد.

حالا شما فكر كنيد یک جوان‌ ازدواج ‌نكرده‌ را ما به‌ زور به‌ شهر مي فرستاديم‌ كه‌ برود كنار آب‌ ركن‌ آباد و مصلي‌ مثلاً براي‌ خودش‌ بگردد و خوش باشد، اما او پارتي‌ و واسطه ‌مي آورد كه‌ بيايد در جايي‌ كه‌ فقط‌ خون‌، دود و گلوله‌ است‌. چه‌ معنويتي‌ بر مغز اين‌ رزمنده‌ حاكم‌ بود!؟ به‌ هرحال‌ يكي‌ از مهمترين‌ دليل‌ موفقيت‌ جهاد فارس‌ در صحنه‌هاي‌ مختلف‌ جنگ‌ همين‌ معنويت‌ حاكم‌ بر نيروها و واحد بود. جهاد فارس‌حساب‌ شده‌ نيرو مي گرفت‌ و حساب‌ شده‌ آنرا تربيت‌ مي كرد. انگيزه‌ را در آنها ايجاد مي كرد. فضايي‌ را براي‌ آنها مي ساخت‌ كه‌ در آن‌ فضا بچه‌ها احساس‌ وظيفه‌ كنند.

 

 

منبع: عبدالرحمن جزایری (فرمانده مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی استان فارس در دوران دفاع مقدس) در مصاحبه با کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

با خود گفتم:« ای داد و بیداد! احمد تکه تکه شد!» سرم را به آهستگی و با ترس و هراس بالا آوردم! هر چه که با ناامیدی به اطراف نگاه کردم، در آن تاریکی مطلق، هیچ چیز را ندیدم جز ابر سیاهی از گرد و خاک و غبار. برای آن که دشمن متوجه نشود که دقیقاً اطراف ما را زده، فقط با گاز بولدوزر کار می کردم تا نفهمند که متوقف شده ام.

مانده و درمانده با چشمانم مدام تاریکی را می کاویدم تا بلکه ردی از احمد پیدا کنم که ناگهان یک قرص شب نما کمی دورتر، شروع به حرکت کرد و در حالی که با قدرت و اقتدار مرا صدا می زد و "اینانلو" و "اینانلو" می گفت، مرا به جلو فرا خواند. جان دوباره ای گرفتم و بیل بولدوزر را بر زمین گذاشتم و دستگاه را با قدرت هر چه تمام تر به جلو هدایت کردم.

 

 

عنوان و نام پدیدآور: مرد میدان: زندگی و خاطرات سردار شهبد احمد پورمیدانی/ به کوشش مهدی منزوی.

نام ویراستار: حمید اکبرپور

نام طراح جلد: مصطفی رستمی.

صفحه آرا: اطلس دهقانی.

محل نشر: شیراز: فرهنگستان ادب، 1398.

تعداد صفحات: 176 ص.

نوبت و سال چاپ: اول 1398.

شمارگان: 1000 نسخه.

فهرست مطالب: (مقدمه ص 7/ دو رکعت نماز عشق ص 11/  لباس سپيد 13/ مهمان عزيز 17/ فرزند كربلا 21/  دنياي متفاوت 23/ مرد كار  27/ معلم كوچك 29/ تكه اي از آسمان  31/ ورود به ايران 33/ زندگي در كرمانشاه 35/ سرباز اسلام 39/ جوانمرد كوچك 43/ قوت قلب 45/ طبل تو خالي  49/ وقتي كه جنگ شروع شد  51/ سربازي واقعي 53/ دست حق به همراهت55/ گام اول 59/ بگو مگو 61/ چه كسي مسئول است؟ 63/ فرشته نجات 67/  تا پای جان 69/ مديريت بحران 71/ با دست خالي 1
75/ با دست خالي 2  77/ كجاي كاريم؟ 79/ شيشه ي مربا 83/ سكوي تانك 85 / از جان گذشته 91/ فريب دشمن 93/ فرمانده ی نمونه 97/ محكم اما لرزان 101/ قرص شب نما 103/ راه گشا 107/ برخورد نيكو 109/ ممنونم ولي 111/ آب خنك 113/ پياده تا بهشت 115/ مناجات شبانه 117/ پر عاطفه اما سرسخت 135/ و ...)
شماره کتابشناسی ملی: 5584054

قیمت: 22000 تومان

 

 

تلفن سفارشات: 07132172226

کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

 

 

نسرین افضل در سال 1338 در شهر شیراز متولد شد. با شروع انقلاب اسلامی و تظاهرات خیابانی، همکلاسیان خود را تشویق به شرکت در تظاهرات می کرد. با کمک همکلاسی هایش قاب عکس شاه را از دفتر مدرسه پایین کشید و آن را شکست. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با نصب تابلویی در سردر دبیرستان شهدخت نام جدید سمیه را برای آن انتخاب کرد. او پس از اخذ مدرک دیپلم، کمر به خدمت خلق خدا بست. کمیته امداد امام خمینی، سپاه پاسداران و جهاد سازندگی  نهادهایی بودند که نسرین با آنها همکاری نمود و نهایتاً مطلوب خود را در جهاد سازندگی یافت. با عضویت در جهاد سازندگی فارس، رفتن به روستاها و انجام فعالیتهای فرهنگی و آگاهی بخشیدن به زنان روستائی هدف مهمی بود که او دنبال می کرد. با شروع جنگ تحمیلی نیز همکاری خود را با بنیاد امور جنگ زدگان و کمک به زنان جنگ زده شروع کرد.

وی که احساس می کرد کردستان در زمینه فرهنگی نیاز به حضور وی دارد لذا با مشورت برادرش احمد، که چندی بعد در جبهه های جنگ مفقود الاثر شد، مهاباد را مقصد خویش قرار داد. در این مأموریت که تعداد دیگری از خواهران جهادگر استان فارس او را همراهی می کردند. نسرین خود را به آموزش و پرورش منطقه معرفی و مشغول فعالیت شد.  او با تشکیل جلسات متعدد با آموزگاران آن شهر، مبانی اعتقادی اسلام و انقلاب اسلامی را تشریح می کرد. تاثیر گذاری او به حدی بود که آموزش و پرورش مهاباد  از جهاد فارس تقاضای تمدید مأموریت ایشان می کند.

شهیده افضل طی یک سخنرانی در مراسم بزرگداشت برادر شهیدش، بر نقش زینب گونه خود و همه زنان انقلابی ایران تأکید ورزید و گفت: « زینب، خواهر متعهدی که برای یاری برادر از هم لذائذ زندگی چشم پوشید و با وی حرکت کرد و پس از او نیز در جهت به ثمر رساندن خونش، شهر به شهر می گردد و کوس رسوائی ستمگران را در هر کوی و برزن صدا می زند. مادر مصمم و استواری که خود، دو فرزندش را به قربانگاه آورد و در مرگشان شِکوه نکرد. زینب، کسی است که با آن همه مصائب خود را نباخت و کمترین تزلزلی در اراده اش که بر ملا کردن فجایع حکومت ظالمانه یزید بود، بوجود نیامد. زینب کسی است که همچون برادرش، درس آزادگی و خدا گونه زیستن را به هر مسلمانی داد، لیکن ما باید معترف باشیم که در جهت تحقق راهی که وی پیموده قدمی بر نداشته ایم!.

 نسرین بعد از مراسم  برادر شهیدش مجدداً راهی کردستان می شود و علاوه بر آموزش و پرورش با فرمانداری و سپاه مهاباد هم همکاری می کند. او در مهاباد علیرغم آگاهی از مخاطرات ازدواج با یک پاسدار رزمنده، مسئولیت ازدواج با برادر پاسداری را می پذیرد. وی که احساس می کند شاید ازدواج، مانعی سر راه همسرش در ادای وظیفه اش ایجاد کند. در نامه ای خطاب به عبداله حاجی مطلبی می نویسد که: عبداله، از زمانی که با تو آشنا شدم و شروع کردیم در مورد ازدواج صحبت کردن، من می دانستم که اگر روزی با پاسدار ازدواج کنم، زمانی باید او را ترک کنم. به همین دلیل به تو اطمینان می دهم که من هیچ وقت سد برای راه تو نخواهم شد. بعد از آن زمان که خطبه عقد را خواندند، من با خدای خود عهد کردم که خدایا: این هدیه را برای من نگهدار و اگر زمانی او را می خواستی بگیری، به من صبری عظیم عطا کن و امروز هم همین سخن را به تو می گویم. بدان که من نسرین، کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست می دارم. چون خدای خود را در آن زمان پیدا می کنم. بنابراین چون وقتی صحبت از شهادت می کنی، نمی توانم بشنوم. پس دیگر از آن حرفی پیش من نزن. ولی بدان که قلباً کاری که خدا به آن راضی باشد، من بنده خدا هم به آن راضی هستم. و تو هم هر زمان که هر کاری احساس کردی برای نزدیکی به الله لازم است، انجام بده و از تو می خواهم که من را مزاحم خود ندانی و به راهت ادامه بدهی و این را هم به تو می گویم، همانطور که خودت می گوئی، امیدوارم بالهائی باشم که بتوانم اگر زمانی این اتفاق افتاد که حق است. رهرو تو و پیام رسان تو و تربیت کننده فرزند تو باشم تا آخر عمر.

 خواهر جهادگر، نسرین افضل در دهم تیر 1361 در مهاباد به شهادت در رسید. این شهیده جهادگر در سال 1390 در جریان برگزاری اجلاسیه کنگره سرداران و 14600 شهید سرافراز استان فارس به عنوان شهیده ملی زن انتخاب شد.

مراسم تشییع محمد افضل، پدر شهیدان نسرین و احمد 30 تیرماه 1398 در شیراز و با حضور همرزمان شهداء،  مسئولین حوزه نمایندگی ولی فقیه، امور ایثارگران  سازمان جهاد کشاورزی و کانون سنگرسازان بی سنگر فارس برگزار گردید.

 

ناصر نیکو به تأسی از فرمایش امام بزرگوارش که"حفظ آبادان را واجب شرعی " اعلام کرده، از شیراز راهی بندر ماهشهر می شود. چون وسیله ای برای رفتن به آبادان نمی یابد؛ پای پیاده فاصله یکصد کیلومتری بین ماهشهر تا آبادان را با پشت سر گذاشتن  باتلاقها و نخلستانها به عشق دفاع از ارزشهای دینی و وطن عزیز خود طی کرد و خود را به جهاد فارس معرفی می کند. مسئول مقر جهاد فارس، وی را با بسیاری از مراجعین که تقاضای کمک برای خروج از شهر را دارند؛ اشتباه می گیرد. ولی این جوان رشید که از فرط خستگی نای حرف زدن نداشت. به او می گوید که برای اجرای فرمان امام  آمده و می خواهد با رزمندگان باشد و از آبادان دفاع کند. مسئول که متوجه اشتباه برداشت  خود می شود، دست به سوی ناصردین خدا دراز می کند. ناصر قبل از اینکه نام خود را در دفتر ستاد ثبت کند از شدت گرسنگی و ضعف از حال می رود. شهید جز آن دسته از نیروهایی است که سراز پا نشناخته، همواره آماده اجرای مأموریت بود.

 شهید ناصر نیکو فرزند بهروز، متولد دوم شهریور ماه 1340 شهر مرودشت و دانش آموز سال چهارم متوسطه در رشته ریاضی و فیزیک بود. در تاریخ 22/10/1359 در حال آبرسانی به منطقه ذوالفقاری آبادان بر اثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید.

«خدايا، گويند كه‌ به در خانه‌ فرزند فاطمه‌(س) -امام زمان(عج)- را پيدا كردن‌ و در كوي‌ عشق‌ او سوختن‌ و او را خواندن‌ و آمدن-فرج-‌ او، يك‌ راه‌ دارد. بايد پا روي‌ جاي‌ پاي‌ امام‌ خميني‌ گذاشت‌ و پي‌ زنان‌ عصاي‌ مبارك شان‌ شد، تا قدمي‌به‌ سوي‌ هدايت‌ برداشته‌ وبه‌ فرزند فاطمه‌(س)رسيد و درخانه‌ او را پيدا كرد. پس‌ خداوندا عاجزانه‌ از تومي‌خواهم‌، كمكم‌ كنی‌تا خميني‌ را و صفات‌ او را، هرچه‌ بيشتر بشناسم‌ و رهرو او و از عاشقان‌ او باشم‌. خدايا چنان‌ ايماني‌ به‌ من‌ عطا فرما كه‌ گر صد جانم‌ دهي‌، آن را در راهت‌ به‌ رهبري‌ امام‌ عزيز دركف ‌اخلاص‌ گذارم... ای قران عزیز، بارها از تو معذرت خواستم، با تو آشنا نشدیم که منحرف شدیم. ما تو را در دلها راه ندادیم و قدر تو را نفهمیدیم که منحرف شدیم. خدايا سه‌ محبت‌ از تو مي‌خواهم‌ تا دلم‌ روشن‌ شود. محبت‌خودت‌، محبت‌ آنها كه‌ تو را دوست‌ دارند‌ و محبت‌ هركاري‌ كه‌ تو را خشنود مي‌سازد. اي‌ انساني‌ كه‌ بايد از این جهان‌ كوچ‌ كني‌. اينجا كلاس‌ آموزش‌ چند روزه تو است‌ تابخواني‌ وبنويسي‌ و نمره‌ بگيري.‌ جايگاه تان‌ را قلب‌ ملت‌ قرار دهيد كه‌ بهترين‌ حصارها است‌. اگر از قلب‌ ملت‌ بيرون‌ رفتيد، در هر دژ محكم‌ جابگيريد، شكست‌ مي‌خوريد. بيدار شويد و برويد سراغ‌ احكام‌ خدا، آنها را بياموزيد و عمل‌ كنيد به آن.» این جملات فرازهایی از وصیتنامه شهید محبت اله کرمی است. فرزند دوست داشتنی که والدین بخاطرشدت محبت به او، وی را محبت نام گذاشتند. مادرش می گوید: من‌ خيلي‌ دوست‌ داشتم‌ اسم‌ او را محبت‌ بگذارم‌، همه‌ فاميل هم‌ گفتند اسم‌ او رامحبت‌ بگذاريد. گفتم‌: "محبت‌ خدا" ، روزي‌ هزار بار اسم‌ محبت‌ سرزبان‌ مي‌آيد.

محبت الله کرمی از بچه های با سابقه مهندسی جهاد فارس بود . بواسطه  پسرخاله اش عزت اله اخلاقی به جبهه آمد و ماندگار شد . علیرغم چهره معصومانه ای که داشت و اغلب ساکت بود، ولی در هنگام کار کردن با دستگاه در مقابل خط دشمن غوغا می کرد. (جمال جعفری)

 زمانی که محبت آمده بود در تدارکات پوتین بگیرد گفته بود که  یک پوتین به من بدهید. من دیگر اینجا نمی آیم و این آخرین پوتینی است که از شما می گیرم(شهید حاج هدایت اله مصلحیان)

شهيد كرمي‌ وقتي‌ به‌ جبهه‌ آمد سن‌ و سال‌ كمي‌ داشت‌ . ولي‌ از يك‌ روحيه‌ پاك‌ و باا يمان‌ برخوردار بود . ايشان‌ خيلي‌ علاقه‌ به‌ شهيد سبز علي‌ زاهدانپور داشت.‌ اين‌ دوشهيد هميشه‌ با هم‌ بودند و خيلي‌ همديگر را دوست‌ داشتند . يكي‌ از دوستان‌مي‌گفت‌ شهيد كرمي‌ هميشه‌ در سجده‌ آخر نمازش‌ ميگفت‌ ، اللهم‌ الرزقني‌ شهاده ‌في‌ سبيلک، تا بالاخره‌ خداوند دعاي‌ او زا اجابت‌ كرد. .(سیدمحمود موسوی)

امراله تاجبخش همرزم شهید کرمی نقل می کند که:  به اتفاق محبت به گلزاری شهدای سی سخت رفته بودیم. بين‌گلزار شهدا،  نقطه‌اي‌ بود نزديك‌ به قبر شهيد به‌  پاکباز. دیدم ايشان‌ آنجا نشست‌ و نقشه‌ي‌ شبه قبری کشید و به من گفت: امراله، اینجا جای من است. وقتی شهید شدم اینجا خاکم کنید. آن روز من جدی نگرفتم و فراموشم شد. روز تشیع و خاکسپاری شهید که به قبرستان رفتم. وقتی متوجه شدم تا کنار قبر شهید پاکباز، برای محبت قبر آماده کرده اند، یاد حرف آنروز محبت افتادم.

سنگرساز بی سنگر شهید محبت اله کرمی فرزند  عبدعلی، متولد  1346/11/03 - سی سخت بود. پس از 1235 روز حضور در جبهه، در  1365/12/13 در منطقه  عملیاتی کربلای 5 - شلمچه  به شهادت رسید و در گلزای شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

کانون سنگرسازان بی سنگر استان فارس اعضای هیئت مدیره خود را شناخت.

صفحه5 از5

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.