کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

شماره های تماس:

071-3212226

09178578409

نمابر کانون سنگرسازان بی سنگر فارس:

071-32251698

نمابر سازمان جهاد کشاورزی استان فارس:

071-32293572

آدرس:

شیراز- ابتدای خیابان ارم- سازمان جهاد کشاورزی فارس- اتاق 113- کانون سنگرسازان بی سنگر فارس

جهاد فارس به اندازه یک لشکر مهندسی بود

راوی: علی جان ال سعدی از فرماندهان مهندسی لشکر19 فجر در دفاع مقدس

یکی دیگر از قوی ترین نهادهای انقلاب اسلامی که در مناطق عملیاتی جنوب کشور در زمان جنگ و در کنار مهندسی رزمی، وجودی پر ثمر و تا حدودی بی نظیر داشت و مردانی بی ادعا گردانندگان آن بودند، جهاد فارس بود. فرماندهی این نهاد را رزمنده ای بر عهده داشت که از داشته های خود کنده، تمام هستی خود را به مناطق جنگی آورده بود و تا پایان جنگ، هرگز جبهه ها را رها نکرد تا جایی که وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید، دگرگونی در حالات و روحیاتش پدید نیامد و حتی برای تشیع و خاکسپاریش هم حاضر نشد جبهه را رها کند. استدلالش برای این کار، این بود که می گفت فرزند من با سایر شهدا فرقی ندارد. لازم نمی بینم برای این جبهه را ترک کنم. وی یکی از خارق العاده ترین و شگفت انگیز ترین مردان جنگ بود. جرات و جسارت مثال زدنی داشت. حال که سال ها از پایان جنگ گذشته است، هنوز هم بیان رشادت های ایشان، لرزه بر وجود هر انسانی می اندازد.

در مقطعی از جنگ یکی از بالگردهای خودی که در خاک عراق در حال انجام عملیات بوده است، دچار مشکل و نقص فنی می شود و در چند کیلومتری خاکریز نیروهای خودی و 200 متری خاکریز نیروهای عراقی سقوط می کند و آسیب زیادی نمی بیند. این بالگرد چند وقتی در آن موقعیت می ماند. به دلیل آتش سنگین و دید مستقیم دشمن حتی نزدیک شدن به آن هم دور از ذهن و غیر قابل تصور بوده است. تا اینکه ایشان تصمیم می گیرند این بالگرد را به خاک میهن برگرداند... به اتفاق یکی دیگر از رزمندگان که راننده جرثقیل و تریلی بوده است، شب هنگام با چراغ خاموش، در دل تاریکی، زیر آتش سنگین و مداوم دشمن به طرز غیر قابل باوری، بالگرد را سوار بر تریلی، به خاک میهن باز گردانده و به مرکز نیروه هوایی اصفهان تحویل می دهد.

از انصاف و مردانگی به دور است که این مردان سلحشور، با غیرت و بی ریا که بی هیچ چشم داشتی، زندگی خود را وقف جنگ و دفاع از دین و ناموس و وطن کردند و سرمایه معنوی و شاید غیر قابل تکرار این مرز و بوم هستند، به ورطه فراموشی سپرده شده، به حال خود رها شوند.

نیروی انسانی و امکانات جهاد فارس به اندازه یک لشکر مهندسی بود. این نهاد زیر نظر فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاه(ص)، به خوبی انجام وظیفه می کرد. وقتی نیازهای مهندسی هر تیپ و لشکر ارتش، سپاه یا ژاندارمری از قبیل احداث جاده، ساخت سنگر، احداث مخزن و تهیه آب آشامیدنی، احداث آشپزخانه، احداث خاکریز و...به مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاه گزارش داده می شد. قرارگاه طی نامه، تماس تلفنی و یا ارتباط از طریق بی سیم به فرماندهی مهندسی جهاد اعلام می کرد و مهندسی جهاد اقدام به ارائه خدمات مورد نیاز می نمود.

 

 

منبع: گزارش فعالیت های مهندسی لشکر19 فجر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، آرشیو اسناد بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان فارس.

 

 

 

بعد از استقرار در آبادان ما دیگر کلا با جهاد فارس کار می کردیم. برای اولین بار آمدیم آنجا یک خاکریز دوجداره زدیم که ترکش به بچه ها نخورد. بعد یک خاکریز دوم زدیم که عراقی ها را فریب بدهیم و آتش شان را آنجا کشاندیم. آنجا جهاد فارس خیلی خوب پشتیبانی می کرد از ما و خداوکیلی هیچ شبی ما را لنگ نگذاشتند. هر شب دستگاه می خواستیم برای خط عقب مان برای سنگرهایمان یا برای تقویت خاکریزها چون آنجا خاکریزها مدام نیاز به تقویت داشت. خاکهای آنجا گل بود و حدود بیست سانت از رویش برمی داشتند و دپو می کردند بعد دوباره شب بعد بیست سانت دیگر خشک شده بود. بعد خود خاکریز را مثلا دو متر برده بودند بالا فردا شده بود یک و نیم تر و نشست کرده بود. بعضی وقتها لودر و بلدوزرها را عراقی ها می زدند یا می تپید. شاید در حدود ده ماهی که ما آنجا درگیر بودیم شاید پنجاه بار بلدوزرمان پشت خاکریز تپید. بلدوزر که توی خاک باتلاقی آنجا گیر می کرد و تلاش می کرد که بیاید بیرون بدتر می تپید و سینه بلدوزر که به زمین می رسید دیگر کار تمام بود و نمی توانست تکان بخورد. دیگر باید الوار و تیر و تخته بیاوری و جلوی بلدوزر را با بیلش بلند می کرد و الوار می گذاشتیم زیرش و بعد عقب را با ریپر بلند می کرد و به همین ترتیب گاهی از سر شب تا صبح درگیر بودند تا در بیاید. گاهی هم نمیتوانستند در بیاورند و استتارش می کردند و فردا شب می کشیدیم بیرون. چون چهارصد متر با دشمن فاصله داشتیم و می زدندش. گاهی اینطرف و آنطرف سنگرهای فریب درست می کردیم و لوله و میله آهنی و اینها می گذاشتیم و بعد چندتا توپ 106 هم شلیک می کردیم، فکر می کردند تانک آنجا مستقر است و شروع می کردند به زدن آنجا و چون ما مواد منفجره و مقوا و چوب ریخته بودیم آتش می گرفت و شب که می شد رادیو عراق می گفت ده تا از تانکهای مزدورهای ایرانی را زدیم. به همین صورت ما اینجا ده ماه جنگیدیم.

راوی: سردار مرتضی قربانی

 

 

حدود يك‌ ماه‌ كار ما همين‌ بود كه‌ جاهاي‌ خودمان‌ را روي‌ دستگاههاي‌ لودر و بولدوزر تعویض‌ كنيم‌  که تنوعی باشد و خسته نشویم و روزي‌ یکی‌، دو ساعت‌ در‌ پشت خاكريزي‌ يا سنگري‌ پیدا می کردیم يك‌ چرتي‌ مي‌زديم‌، مي‌خوابيديم‌. دوباره‌ شروع‌ مي‌كردیم به‌ كار كردن‌.  پشه‌ هاي‌ جزيره‌ مجنون‌ هم‌ نمي‌گذاشتند كه‌ آدم‌ چرت راحتی‌ بزند. گلوله های صدام که بماند، گرمای هوا  هم مزید بر علت بود. شهيد بزرگوار جمال‌ فروهر حقیقی، داشت می گفت:‌ «من‌ ديگر طاقت‌ايستادن‌ روي‌ پا را ندارم‌  وبي‌ اختيار چشمانم‌ مي‌آيد روي‌ هم‌،‌ امشب‌ صداي‌ آب‌ از طرف‌ دشمن زياد دارد مي‌آيد.»  خب‌ بعد از مدتی اينطوري‌ كار كردن‌ و چند بار مجروح‌ شدن‌‌، ديگر واقعاً رمقي‌ هم‌ براي‌آدم‌ نمي‌ماند.

خلاصه‌ آقا جمال‌ داشت می گفت‌: «حاجي‌ من‌ ديگرنمي‌كشم»‌ که‌ خبر آوردند  آب‌ ‌ ضلع‌ شرقي‌ را گرفته و جاده‌ ‌را دارد آب‌ مي‌برد. فكر مي‌كنم‌ با شنیدن این خبر، ‌خواب‌ از سر شهيد جمال‌ پريد و يادش‌ رفت‌ كه‌ داشت‌ چه‌ چيزي‌ را مي‌گفت‌. نصف‌ شب‌ بود, به‌ اتفاق‌ عباس فاطميان‌ و حاج‌ مهدي‌ عاشوري‌ و حاج‌ فروهر حقیقی رفتيم‌ طرفي‌ كه‌ صداي‌ آب‌ مي‌آمد. هوا  تاريك‌ بود و هر از گاهی‌ هم‌ منور مي‌زدند. آتش‌ دشمن هم‌ که واویلا . صداي‌  حرکت آب‌ بلند بود. يك‌ وقت‌ ديدم‌ خدا بركت‌ دهد، آب‌ ضلع‌ شرقي‌ را گرفته‌.  رزمندگان‌ هم‌ داشتند وسايلشان‌ را جمع‌  جور می کردند که آنجا را ترک کنند. با ده ، پانزده نفر ‌از بچه ها ايستاديم‌ با بولدوزر و لودر و چند تا كمپرسي‌ خاك‌ را بر مي‌گردانديم‌ مي‌ريختيم‌ پشت‌ دهانه‌ كه آب ‌نيايد دژ را ببرد، شدت‌ آب‌ هم‌ به‌ قدري‌زیاد بود كه‌‌ هر لحظه‌ احتمال‌ داشت‌ آب وارد دو جداره‌ شود و كل‌ منطقه‌ را بگیرد. ‌

اگر اشتباه‌ نكنم‌، بچه‌ هاي لشکر‌ 25 كربلا  یا لشکر‌ سيد الشهدا -دقیقا يادم‌ نيست‌- در آن محور مستقر بودند.خود حاج‌ خليل‌  هم با لودر كار مي‌كرد .حاج‌ اصغر چالیک ، سيد مهدي‌ هاشمي‌ و حاج‌ حسين‌ قلعه قوند هم‌ بودند  به هر مشقتی بود آن شب تا نزدیکی های صبح بچه ها مشغول مهار آب بودند .يادم‌ است‌ نزديكيهاي‌ صبح‌ بود ديدم‌ حاج‌ جمال‌ پشت‌ مايلر دارد مي‌آيد .كناردستش‌ ايستادم‌، سلام‌ كردم‌ و احوالی گرفتم. يك‌ وقت متوجه شدم که‌ لاي‌ دو تا پلك‌ چشمش‌ چوب‌ كبريت‌ گذاشته‌ که چشمانش‌ روي‌هم‌ نيايد.

من‌ هيچ‌ وقت‌ يادم‌ نمي‌رود اين‌ صحنه‌ را كه‌ جاي‌ چوب‌ كبريت پلك ها جمال را زخمی کرده بود.‌ این کار را  فقط‌ به‌ خاطر اينكه‌ بتواندكاری كند که‌ امام‌ زمانش‌ را شاد كند، انجام می داد.

 

 

راوی: محمدقاسم ظریف کارفرد

ما به محض ورود به آبادان در پاسگاه خسروآباد استقرار پیدا کردیم . یک روز ماشینی نیاز داشتیم  برای حمل مهمات، که از پادگان خسروآباد مهماتمان را بیاوریم  به پاسگاه  محل استقرار. پیگیری کردیم، گفتند جهاد فارس یک آقایی هست به اسم آقای جزایری توی دبیرستان دخترانه محبوبه. من با موتور رفتم آنجا و اولین بار آقای جزایری را آنجا دیدیم. ایشان خیلی گرم برخورد کرد و ما را بغل کرد و بوسید و بچه هایی که می آمدند را خیلی تشویق می کرد.

هنر آقای جزایری، یا یک مردی بود در خرمشهر به نام آقای فرخی و همچنین آقای سامی در خرمشهر، هنر شهید شیخ شریف قنوتی یا آیت الله نوری و آیت الله محمدی یا آیت الله جمی این بود که این جوانها را تحویل می گرفتند. من مثلاً آن روز 22 ساله بودم، ولی وقتی طرف مقابل شخصیت به آدم می دهد و احترام می گذارد، انسان احساس غرور و شخصیت می کند. این روش امام  خمینی(ره) بود. آن اطاعت پذیری هم که نسبت به امام وجود داشت به خاطر همین احترام متقابل بود. این را ما در برخورد اولیه آیت الله خامنه ای در هم اهواز دیدیم و  آیت الله طاهری، آیت الله نوری، آیت الله محمدی هم همین خصوصیت را داشتند. آیت الله جمی، آقای جزایری و شهید احمدرضا کاظمی که آن موقع رئیس جهاد نجف آباد بود هم خیلی جوانها را تحویل می گرفتند و به آنها بها می دادند. در آن شرایط که شهر زیر بمباران و خمسه خمسه بود این رفتارها واقعاً لازم بود. لذا ما آنجا یک کمکی از آقای جزایری گرفتیم و ایشان یک پشتیبانی اینگونه از ما کرد ...

به هر جهت آقای جزایری یک حالت پدری برای همه داشت و جهادشان هم  در آبادان جهاد مرکزی شده بود و همه به آنها مراجعه می کردند و جهاد فارس مرکز مراجعه جهادگرانی که از جاهای مختلف می آمدند به آبادان شده بود.

 

 

خاطره ای از: سردار مرتضی قربانی

منبع: تاریخ شفاهی کانون سنگرسازان بی سنگر استان فارس

اگر ما امروز هنوز از جهاد آثاری داریم و علم و آموزشی داریم. این از زحمات شهدای زنده مانند جزایری، شمایلی، میرشفیعیان و شهیدان پرویزی و نجابت و اینها هست.

این بچه ها وقتی پشت لودر و بلدوزر می نشستند و سه متر از زمین می آمدند بالا و خدا می داند وقتی گاهی اوقات کنار اینها می نشستم می دیدم که تیر تانک می آید به سمت اینها و وقتی می رسد به اینها بلند می شود و می رود پشت سرشان! یا تیربار دشمن که رسام بود گلوله هایش می آمد و به اینها که می رسید منحرف می شد. خدا یک ملائکه ای را گذاشته بود اینجا که سپر این بچه ها باشند و اینها را محافظت می کردند.

آقای جزایری ابتدا آمده بود آبادان که کمک بکند و آشپزخانه درست کند و غذا برساند و از این کارها بکند. ولی کم کم بر اساس نیازهای آنجا جهاد سازندگی فارس را کشاند و آورد توی آبادان و جهاد فارس آنجا یک اقتداری پیدا کرد کما اینکه جهاد نجف آباد هم پیدا کرد و اینها آنجا دانشگاه تربیت نیرو راه انداختند و نیروهایی تربیت شدند که خدا ترس را از آنها گرفته بود...

در شب عملیات ثامن الائمه(ع) برادر جزایری مسئول باز کردن محورها در ایستگاه 7 بود. در این عملیات آقای شمایلی که می خواست برود روی بلدوزر و به او گفتم که برو خاکریز را باز کن و تیغت را بینداز تا برویم جلو، یک جلیقه ضد گلوله را به او دادم تا بپوشد. یکی هم دادم به خلیل پرویزی. بعد نشستم کنار شمایلی و رفتیم تا رسیدیم به خطی که بچه ها شکسته بودند، ولی عراقی ها از دو طرف میزدند و داشتند به شدت مقاومت می کردند. حدود 150 متر مین ضد نفر بود و تیغ بلدوزر را انداختیم و گفتیم باز کن و برو جلو و به تانکها و نفرات هم گفتیم جای بلدوزر بیایید. رسیدیم به اول میدان مین.

من دیدم که تیربارچی عراقی از روبرو تیربار را خالی کرد توی سینه آقای شمایلی، گلوله هایی که می خورد را من می دیدم. خلاصه گفتم گازش را بگیر و زدیم به میدان مین. این بلدوزر هم کار تانک را کرد و هم کار نفربر را کرد و هم کار پیاده را کرد و هم کار تخریب را. خلاصه بخشی از خط را بچه های رزمنده شکستند و بخشی را هم شمایلی و پرویزی و بچه های جهاد شکستند.

 

مأموریت ما آزادسازی جاده های ماهشهر آبادان و اهواز آبادان بود که تا ساعت چهار صبح همه اینها را ما گرفتیم و الحاق کردیم و آن بخشی هم که حسین خرازی می آمد باز شد و ارتباط ما صبح برقرار شد.

راوی: سردار مرتضی قربانی

 

 

ابتکار در میدان جنگ

یکی از جمله ابتکارات جهادگران جهاد سازندگی فارس در جبهه و در روزهای حصر آبادان نصب موشک انداز 107میلی متری بر روی خودرو بود. محمود خصالی  داستان این ابتکارش را اینگونه روایت می کند: با جرثقیل، برای تخلیه ادوات جنگی به دبیرستان پروین اعتصامی آبادان رفتم. برای اولین بار موشک انداز 107میلی متری را که مثل کاتیوشا (ولی با 12 لوله توپ)بود، می دیدم. به ذهنم رسید که موضع استقرار و شلیک آن سریع شناسائی می شود. لذا به سرهنگ کهتری فرمانده تیپ2 لشکر77 خراسان پیشنهاد سوار کردن این موشک انداز را به جیپ دادم. تا با سیار کردن از امنیت کافی برخوردار شود و موضع شلیک آن هم به راحتی شناسایی نشود. موضوع پیشنهاد من با فرماندهان بالاتر مطرح شد و موکول به نظر فرماندهان توپخانه شد. فرماندهان توپخانه هم با این ادله که اگر این کار شدنی بود، کشور سازنده این کار را می کرد مخالفت کردند. سرهنگ کهتری که با اجرائی شدن پیشنهاد من موافق بود با جلب نظر فرماندهان اجازه داد تا با یک قبضه را آزمایشی کار کنیم. برای عملی شدن ایده، باید با دستگاه تیراندازی می کردیم تا محاسبات لازم برای طراحی پایه را انجام دهم. این اتفاق در پادگان نیروی هوائی خسرو آباد افتاد و از آنجا جاده فاو- بصره را گرا بستیم و نحوه شلیک، طول آتش و ضربه هنگام پرتاب موشک را محاسبه کردیم. بامدد الهی اولین دستگاه موشک انداز روی خودرو را با ضریب ایمنی بالایی طراحی کرده و ساختیم. برای ثابت بودن خودرو هنگام شلیک و برای اینکه گرای مورد نظر بهم نخورد بایستی جک هائی برای عقب ماشین درست می کردیم. که موقع تیر اندازی جک ها را به زمین انداخته و خودرو با برگشت به عقب، روی آن قرار می گرفت و قفل می شد. این امکان جلو لرزش و تکان  ماشین را می گرفت. برای جلوگیری از آتش سوزی هم صفحه ای را طراحی و جلو ماشین نصب کردیم تا مانع رسیدن آتش به باک شود. بعد از اتمام عملیات طراحی و ساخت، با هردو دستگاه یعنی دستگاه ساخت کمپانی و دستگاهی که ما طراحی کرده بودیم در جاده ذوالفقاری، مواضع عراقی ها در جاده آبادان- ماهشهر را مورد هدف قرار دادیم. بعد از اتمام آزمایش، فرماندهان هدف گیری دستگاه طراحی شده را دقیق تر اعلام کردند. ضمن اینکه زمان استقرار و شلیک و ترک موضع آتش موشک نصب شده بر روی خودرو در مقایسه با ساخت کمپانی کمتر از بیست دقیقه بود و جک های خودرو ضمن حرکت جمع می شد.

بعد از انجام تست های لازم روی قبضه 107م م نصب شده روی خودرو و رضایتمندی فرماندهان توپخانه از این ابتکار جهادگران فارسی، واحدهای مختلف از ارتش و سپاه  مستقر در جزیره آبادان تقاضای خود را برای استفاده از این مزیت به جهاد فارس ارائه می دادند. اسناد به جا مانده از آن روزها گویای این است که تا پایان دی ماه 1360 گزارش نصب 20 مورد از موشک انداز روی جیپ توسن هندی به ثبت رسیده است.

سرتیپ منوچهرکهتری فرمانده وقت تیپ 2 لشکر 77پیروز خراسان که مشوق بچه های جهاد فارس در این زمینه بود، در این باره این چنین می گویند: ما اولین واحدی بودیم که به کمک جهاد فارس موشک 107 را روی جیپ سوار کردیم. الان همین کار در تمام دنیا که دارای چنین موشکی هستند متداول شده است. خداوند همیشه فکر، راه و کار خوب را به کسانی می دهد که نیت آنها پاک باشد. از آنجا که جهاد نیت پاکی داشت این ابتکارات را انجام می داد.

سه نمونه از درخواست ها و سفارشات واحدهای نظامی برای سوار کردن موشک انداز 107 میلی متری:

 

  • نامه شماره: 1420/01/298 مورخ: 1360/06/13 فرمانده گردان 129 رزمی و تشکر از جهاد فارس بخاطرنصب 4 قبضه موشک انداز

از: گردان 129 رزمی(رکن4)

به: ریاست محترم جهاد فارس

من و پرسنل این گردان از زحمات شما و برادران جهاد فارس که با کوشش شبانه روزی پشتیبان ما در مقابله با ارتش مزدور عراق بوده و از جان خود در این راه مایه گذاشته اید، تشکر و قدردانی می نمایم. امیدوارم که همیشه در کارها موفق تا بتوانیم ایرانی آزاد و سربلند داشته باشیم ضمن- ارج نهادن- به کارهای بی شماری که توسط آن نهاد انجام شده، 4 قبضه موشک انداز 107 میلی متری سوار خودرو و آمادگی کامل را برای اجرای ماموریت دارند./ فرمانده گردان 129- سرهنگ2 کازرونی

  • نامه شماره: 40-3-01-606 مورخ: 1360/07/24 فرمانده گروه رزمی 104 مبنی بر معرفی نماینده برای نصب 4 قبضه موشک انداز

از: گروه رزمی 104

به: سرپرست جهادسازندگی فارس

موضوع: موشک انداز 107

بازگشت به شماره 15/602/04/5/6298 مورخ 1360/07/22 ستاد عملیاتی تی2 بدینوسیله 4 قبضه موشک انداز 107 م م توسط گروهبان1 غلامرضا وزیری جهت سوار کردن بر روی خودرو به آن جهاد اعزام، خواهشمند است همکاریهای لازم را با نامبرده بعمل آورید./ فرمانده گروه زرمی104 - سرگرد سرابی

  • نامه شماره234-3-06-1408 مورخ 1360/09/15 گارد ساحلی ژاندارمری در خصوص درخواست نصب موشک انداز 107 میلی متری

از: گردان ساحلی خسروآباد(ژاندامری)- رکن چهارم و پشتیبانی

به: ریاست جهادسازندگی فارس- آبادان- تعمیرگاه ابوذر

موضوع: تعمیر محل استقرار یک قبضه موشک انداز- نصب روی خودرو جبپ شهباز 24887

خودرو فوق الذکر به رانندگی سرباز وظیفه غلامرضا منصوریان با یک قبضه موشک انداز وسیله نماینده این یگان استوار سوم حسین ایران منش اعزام و معرفی میگردد. خواهشمند است دستور فرمائید نسبت به نصب موشک انداز بر روی خودرو مذکور اقدام لازم و بهنگام را بعمل آورند./ فرمانده گردان ساحلی خسروآباد

 

در تیر ماه 1361 که در آبادان مشغول خدمت بودم، حاج محسن دباغ منش به من مأموریت داد تا در دارخوین خودم را به علی اصغر جغه سبز معرفی کنم. بگذریم از برخوردی که در بدو ورود علی اصغر با من داشت و مجبورم کرد بیل و کلنگ به دست بگیرم و زیر آفتاب سوزان خوزستان، در زمین سفت و سخت آنجا، شالوده ای بکنم. جغه سبز که دستان تاول زده ام که نتیجه پشت کارم بود را دید، رضایت داد همکارش باشم.

یکی از همان روزها به من گفت: دو تا لودر داریم که پمپ انژکتور و پمپ هیدرولیک شان خرابه و هر کارشون می کنم درست نمیشه. عراقیها این نوع لودر زیاد دارن، باید برم و پمپاشون را باز کنم و بیارم!. با تعجب گفتم: مگه می شه! چه جوری.؟ گفت: کاریت نباشه، من مثل آب خوردن میرم و برمی گردم!. روزی که بنا بود شبش بره به مقر عراقیها،  صبح زود با یک وانتی آمد که پشتش پر از طناب بود. به من گفت: تا شب باید تمام طناب ها را به هم وصل کنی. البته طوری که گره نداشته باشه. شیوه وصل کردن طناب ها را خودش یادم داد. به قاسم دهقانی هم که همشهری مان بود گفت کمکم کنه. تا شب حدود هزار متر از طناب  را به هم وصل کردیم و پانصد متری هم از قبل آماده داشت که جمعاً می شد هزار و پانصد متر طناب.

حدود ساعت 12 شب من، دهقان و علی جغه سبز با هم به خط مقدم رفتیم.  پشت خاکریز که مستقر شدیم، علی گفت: من یواش یواش می روم آن طرف خاکریز و سر طناب را هم با خودم می برم. هر وقت سر طناب را کشیدم و شل و سفت کردم، باید شما طناب را بکشید. اگر هم زورتون نرسید از دو سه نفر دیگر کمک بگیرید. من طناب را به پام بستم تا اگر خوابم ببره با کشیدن طناب بیدار بشم. همین اتفاق هم افتاد. ساعت حدود سه یا سه و نیم بود که با حرکت طناب چرتم پاره شد. با کمک دهقان و دو نفر دیگر از بچه های بسیج شروع کردیم به کشیدن طناب. بالاخره یک گونی که داخلش سه تا پمپ انژکتور و دو تا پمپ هیدرولیک بود و به طناب وصل بود را کشیدیم بالا. علی خودش هم یک ساعت بعد برگشت با کوله پشتی پر از قطعات یدکی که از ماشین های عراقی باز کرده بود. خداوند رحمتش کند این مرد نترس و با جرأت را. می گفت: با این کارها هم وسایل مورد نیاز دستگا های خودمان را تأمین می کنیم و هم دستگاههای دشمن زمین گیر می شود.

 

 

راوی: موسی صمیمی

 

 

 

 خواهران داوطلبی که در ستادپشتیبانی جنگ فارس در زمینه های مختلف از جمله خیاطی، طبخ نان و تهیه و بسته بندی مایحتاج رزمندگان فعالیت می کردند؛ دارای روحیه ایثار مضاعف بودند. یعنی علاوه بر وظیفه خانه داری و تربیت فرزندان و بعضاً هم پر کردن جای خالی شوهر  و فرزند که در جبهه حضور داشتند و یا پرستاری از مجروحین جنگ، بخش اعظم وقت خود را صرف آماده سازی نیازهای جبهه می کردند. علاوه بر  اینها دست به اقدامات زیبا و مانایی می زدند که برای همیشه در ذهن تاریخی مردم این مرز و بوم خواهد ماند. سرکار خانم روح انگیز صداقت نمونه هایی از ایثارگری این خواهران را اینگونه برمی شمرند:

 چرخ خیاطی و لوازم خیاطی شخصی خود را به پشتیبانی می آوردند و دم قیچی های خودشان را علیرغم اینکه هیچ ارزشی نداشت، می خریدند تا شاید کمکی هم به جبهه ها کرده باشند.

انگشتری، گردنبند و طلاهای خود را به جبهه ها کمک می کردند. به عنوان نمونه به ذکر یک سند در این خصوص اشاره می کنم. یک بار  وجوه نقد و طلاجات خواهران را جمع آوری و تحویل آقای منتجب نیا نماینده وقت مجلس شورای اسلامی دادیم تا از طریق دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی خرج جبهه ها شود. آیت الله  هاشمی رفسنجانی نیز طی نامه شماره 463/س مورخ 1366/10/09 به آقای منتجب نیا مراتب تقدیر خود را از این خواهران اعلام می دارند. (سند شماره 9-02-43-5-1-6)

گروهی از خواهران که از روستاهای اطراف به ستاد پشتیبانی می آمدند؛ روزهای ماه رمضان زودتر در محل کار حاضر می شدند تا اذان ظهر را در روستایشان درک کنند و از فیض همزمان روزه و کمک به جبهه ها محروم نشوند.

خواهری ازروستای کنجان یک روز با کیسه ای پر پول آمد و گفت هر چه طلا در خانه داشته ام فروخته  و پولش را برای رزمندگان آوردم.

سرمای زمستان و سردی محیط کار و بعضی مواقع چکه های سوراخ سقف کارگاه، هیچ کدام مانع حضور خواهران در کمک به جبهه ها نبودند.

در یکی از روزهایی که سفارش زیادی روی دستمان بود به یکی از خواهران خبر دادند بچه اش مجروح شده و در بیمارستان اصفهان بستری است، هر چه ما اصرار کردیم به ملاقات پسرش برود، گفت: تا کار دوخت لباس ها تمام نشود، جایی نمی روم.

خانم های تازه وضع حمل کرده با نوزادشان به ستاد پشتیبانی می آمدند و کمک می کردند.

 

 

 

 

دوبه یا بارج یک محفظه مستطیل شکل شناوری است در ابعاد مختلف که بطور معمول عرض آن کمتر از 3متر و طول آن بیشتر از 10 متر نیست و قابلیت حمل بار با تناژ بالا را دارا می باشد و جهت حمل بار از کشتی هائی که بدلائلی نمی توانند به ساحل نزدیک شوند، مورد استفاده قرار می گیرند. دوبه بوسیله یدک کش به ساحل آورده می شود.

تلاش دشمن برای بمباران و  انهدام دو پل بشکه ای نصب شده بر روی رودخانه بهمنشیر بی نتیجه بود. و آنها را به این فکر انداخت تا تعدادی دوبه را  بقصد برخورد به پل های بشکه ای و تخریب آنها ، شبانه از خرمشهر بر روی آب  بهمنشیر رها کنند . دو تا از دوبه ها در نزدیکی پل دچار جزر آب شده و در کنار ساحل به گل می نشینند و یکی از آنها هم به پل اصفهان برخورد می کند و پل را خراب می کند. جهادگران با دیدن دوبه ها خوشحال و آنها را  مناسب برای ساخت پل می دانند. و این حماقت دشمن را به فال نیک گرفته و مصداق جمله معروف "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" می دانند.

عبدالرحمن جزایری می گوید: بچه های جهاد اصفهان به ما خبر دادند که پل از بین رفت. من به اتفاق حاج محمود کبکانی که او هم ناخدا بود، رفتیم آنجا. دیدم بله، دوبه ها این پل را از بین برده اند.گفتم: حاج محمود؛ بهترین هدیه ای که ممکن بود خدا به ما بدهد، داده! گفت: چه می گویی؟ پل ما از بین رفته! به بچه های اصفهان هم دلداری دادم؛ گفتم: خدا برای ما پل فرستاده. گفتند: یعنی چه؟ گفتم ما این دوبه ها را می گیریم، به هم وصل می کنیم، می شود یک پل. یک سرپل این طرف رودخانه و یک سر پل هم آنطرف مهار می کنیم و بین دو ساحل رودخانه قرارش می دهیم.  بچه های اصفهان فوری حرکت کردند رفتند اصفهان برای تهیه لولا برای اتصال بین دوبه ها. سرپل دو طرف رودخانه، ظرف سه چهار روز  آماده شد و بچه های اصفهان هم به موقع لوله ها را رساندند. با استفاده از جریان آب، دوبه ها را مانور کردیم و به هم وصلشان کردیم. حالا دیگر یک پلی که یک وانت را عبور می داد برای ما شد  پلی که یک تریلی کمرشکن یا یک تانک بر روی آن حرکت می کرد و روزی چند هزار تن ما می توانستیم مهمات و ماشین الات از اینجا عبور دهیم. به این می گویند مهندسی رزمی. یعنی از فرصت ها باید استفاده کرد. همان روز اول که من وارد آبادان شدم ، گفتم: آقا جان ما بهترین چیز را در اختیار داریم. گفتند: چی. گفتم: چنگ و دندان! ما باید با چنگ و دندان بجنگیم و انتظاری هم به طرف ایران نداشته باشیم. واقعا هم با چنگ و دندان جنگیدیم.

 

 

 

وجود عبدالرحمن جزایری در آبادان عاملی بود تا همیشه تعدادی از داوطلبان از جزیره خارک و شهر گناوه در جهاد فارس حاضر باشند.این ها با کار در آب و دریا مهارت داشتند. اولین بار هم ساخت پل بشکه ای به ذهن ایشان خطور کرد. چون در زادگاهشان بشکه های خالی را بهم می بستند و به عنوان یک شناور، کار تعمیرات لنج در دریا را بوسیله همین شناور انجام می دادند. عبدالرحمن جزایری می گوید: ما یک پل بشکه ای روی رودخانه بهمنشیر ساختیم. جهاد اصفهان آمد آن را الگو قرار داد و یک پل بشکه ای بزرگتر از پل ما ساخت. پل ما فقط نفر عبور می داد که گذاشته بودیم تا زخمی ها را به دوش بکشند و از رودخانه عبور دهند، ولی برادران جهاد اصفهان کاری کرده بودند که یک وانت هم از رویش رد می شد. ما در هر ردیف دو تا بشکه در کنار هم گذاشته بودیم و آنها چهارتا بشکه گذاشتند.

نحوه ساخت پل بدین گونه بود که با استفاده از بشکه های خالی موجود در پالایشگاه آبادان، دو عدد بشکه 220 لیتری را پس از اطمینان از سالم بودن ، درب آنها را بسته و به هم جوش می دادند. سپس یک محفظه فلزی را با نبشی که اندازه آن با اندازه طول و عرض بشکه ها برابر بود، ساخته و 4 لولای قوی را در 4 طرف این محفظه جوش می دادند . به اندازه عرض رودخانه ، سری 4 تایی ساخته شده و بوسیله لولاها به هم متصل می شدند و بوسیله سیم بکسل قوی به پایه هایی که به روش شمع کوبی در دو طرف رودخانه نصب شده بودند، متصل می شدند. وجود لولاها باعث می شد که پل در هنگام جذر و مد آب عکس العمل مناسب را نشان دهد. جهت همطراز شدن سطح بشکه ها نیز بر روی آنها تخته الوار قرار دادند. با نصب پل بشکه ای نفررو بر روی بهمنشیر، با ابتکار شهید مصطفی هزاردستان، پل بشکه ای با قابلیت تردد وسایل نقلیه روی بهمنشیر ساخته شد.

فرماندهان نظامی که آنروزها در آبادان بودند، خدمات جهاد در این باره را اینگونه بیان کرده اند:

سردار مرتضی قربانی: موقعی که مشکل عبور از بهمن شیر پیش آمد و ما وسیله ای نداشتیم، برادران جهاد فکر ساختن پل های بشکه ای به ذهنشان خطور کرد که کمک بسیار زیادی برای حمل و نقل نیروها و امکانات کرد.

سردار محمدنبی رودکی: اوایل جنگ نقش جهادسازندگی فارس در ایجاد و احداث پل روی رودخانه بهمنشیرکه به پل بشکه ای معروف بود، فراموش نشدنی است.

امیر سرلشکر حسین حسنی سعدی: در آن زمان جهاد فارس و اصفهان، بسیار فعال بودند و خیلی خوب درخشیدند. جهاد فارس با مسئولیت آقای جزایری و جهاد اصفهان با مسئولیت آقای علی آبادی با ما در تماس بودند. با توجه به این وضعیت، یک نو آوری را انجام دادند. بچه های جهاد بشکه های خالی را از شرکت نفت آوردند. اینها را دو تا دو تا کنار هم قرار دادند و نبشی و  آهن زیر آن انداختند و جوش دادند . یک پل عبوری روی بهمنشیر ایجاد شد و بعد این پل را تقویت کردند. نفرات دیگر منتظر قایق نمی ماندند و از روی پل عبور می کردند. زدن پل برای نیروهای رزمی خیلی نوید بخش بود. از جهت پشتیبانی و تدارکات نیز مؤثر بود. خودروهای سبک 106 و حامل سلاح و غیره برای پشتیبانی رزمندگان به راحتی از روی آن عبور می کردند. این نو آوری ممکن است کوچک باشد. اما در آن زمان و آن شرایط استثنائی و کمبود امکانات و ضیق وقت خیلی ارزش داشت.(سند19-3-9-5-1-6 )

 

 

صفحه3 از5

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.