مادر سردار جهادگر حاج عباس پورش همدانی آسمانی شد

مرحومه حاجیه خانم «منصوره پورصمدی» مادر شهیدان گرانقدر «عباس و امیر پورش همدانی» بر اثر کهولت سن شب گذشته به دیار ابدی سفر کرد.
پیکر مرحومه صبح پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 در گلزار شهدای همدان پس از تشییع در قطعه والدین شهدا به خاک سپرده شد.
شهیدان «سردار حاج عباس پورش همدانی» متولد ۱۳۳۵ سال ۱۳۶۷ در ارتفاعات شیخ محمد و  «امیر پورش همدانی» در منطقه عملیاتی جنوب به درجه رفیع شهادت نائل  شدند.

 

از سردار جهادگر شهید عباس پورش همدانی دلنوشته ای خطاب به این مادر صبور به جای مانده است که در ذیل آمده است:

«دلنوشته شهید عباس پورش همدانی درمورد مادر

تاريخ : 1365/11/26

" به مادر عزیزتر از همه دنیا برای من "

 

الان ساعت 9 شب روز سه شنبه 25 بهمن ماه است، یک یا دو دقیقه بیشتر نگذشته که سعید داداشم از همدان زنگ زد و از قول مادرم حال مرا پرسید، سعید گفت: که چون طی چند روز گذشته چند نقطه تهران بمب باران شده مادر خیلی ناراحت است و من آمدم تلفن کنم که خیال او راحت شود، بعد از اتمام تلفن با خود گفتم تا آنجایی که دل و قلمم یاری می کند و آنچه درددل راجع به مادرم هست بر روی کاغذ بیاورم.

 

راستش بعضی وقت ها که به مادرم فکر می کنم او را بسیار تنها و غریب و مظلوم و خودم را بسیار علاقه مند و عاشق به او می بینم. دلم می خواهد همیشه در همه لحظات عمرم در کنار او باشم و خدمتش را بکنم، دلم می خواهد صورتم را به صورتش بچسبانم و هیچ وقت جدا نکنم، دلم می خواهد دائم او را ببوسم، دلم می خواهد هیچ وقت از او جدا نشوم، الان که به اینجا رسیدم دلم پر از شوق دیدارش است و گلویم کم کم گیر می کند، اما اشک هایم که در چشمانم جمع شده یکباره بر روی گونه ها می غلطند و یکی پس از دیگری پایین می آید.

 

پروردگارا " چگونه تورا سپاس بگويم که بهترین ها را در این دنیا به من دادی و از هیچ یک از بهترین ها از من دریغ ننمودی، و از آنجا که بهترین مادر دنیایی من" این جمله را با تمام وجود می گویم: بارها درباره آن فکر کرده ام و او را با مادرهای که دیده ام و اوصافشان را شنیده ام، مقایسه کرده ام " اما هرگز هیچ یک را به بزرگی و عظمت او نیافته ام.

 

همین دو سال پیش، هم کارهای ساختمانی خانه مان را از خراب کردن تا گرفتن نقشه پروانه، وام و تا بردن و آوردن کارگر و بنا و خریدن مصالح و وسایل و بدون استثنا همه چیز را خودش تهیه می کرد، می خرید و می آورد به قول خودش می گفت،با ماشین ماسه می آمدم خالی می کردم و می رفتم با ماشین آجر می آمدم، اینجا را که می نویسم مجسم می کنم که چادر سر می کرد و توی خیابان ها و کوچه ها و بازار رفت و آمد می کرد، با این که کلیه هایش چرک کرده بود چند تا ناراحتی دیگر داشت، پاهایش درد می کرد و ... بی اختیار دلم پر از درد می شود و اشک هایم شروع به باریدن می کند، نمی دان از کارش از زمانی که خودش تعریف می کند، که دختر پوده و قالی بافی می کرده و جهازش را خودش تهیه کرده، تا زمانی که من به یاد دارم و همین حالا که بعضی وقت ها الان هم من از شدت که دلم برایش می سوزد " به او می گویم تو اصلا مریض کار هستی ول کن بابا هیچی نمانده، اما باز ول می کند، راجب کارش که نمی توانم چقدر بنویسیم. فقط همین قدر می دانم و هر چه بیشتر بنویسم، کمتر نوشته ام.

 

لذا، از مهربانیش بگویم حد ندارد، قلبش مملو از محبت و عشق به امت، خدا را، مردم را، فرزندانش را، همسایه ها را اینقدر دوست دارد که حساب ندارد، ما قبلا که خانه نداشتیم صاحبخانه هایمان هیچوقت حاضر نمی شدند از خانه شان برویم، بعد هم به همت او خانه دار شدیم و همسایه ای که می آوردیم دلش نمی خواست از خانه ما برود.

 

و خلاصه فکر نمی کنم از همه کسانی که تا به حال با او زندگی کرده یا را می شناسند یا آشنایی دور یا نزدیک دارند، کوچکترین ناراحتی از او داشته باشد، بلکه بر عکس همه به او علاقه مند و دوستش داشتند.

 

از بینش و معرفتش هر چند که سواد ظاهری ندارد اما همین قدر بگویم که من خود با این که چندین سال درس خوانده ام و تقریبا سنی از عمرم گذشته با این وجود وقتی حرف های او را کنار حرف های خودم می گذارم می بینم که او درست می گوید " نه در این مورد و چند مورد، بلکه در همه موارد، تا به حال هر چه گفته درست بوده و بعضی ها را که من فکر می کردم اشتباه بوده بعدا متوجه شدم که درست بوده است.

 

علاقه اش به اسلام، به امام به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و به حق می توان گفت یک مسلمان واقعی عاشق است، و خلاصه در قناعت و صبر در مصائب و سختی ها، کار و تلاش دوست داشتن و ایثار کردن، کمک به محتاجان، محبت و تربیت فرزندان و اداره کردن خانه معاشرت با مردم، در تنهایی، برای بسیاری از مردم الگو و نمونه است.

 

و اما تنهاییش مرا خیلی آزاد می دهد، از یک طرف دلم می خواهد همیشه در کنارش باشم از طرفی دیگر انجام مسئولیت های سنگین این امکان را از بین می برد، تنها برایش دعا می کنم و آرزو می کنم عاقبت کار مرا خداوند شهادت در راه خودش قرار دهدف تا با این بزرگ در دنیای دیگر بتوانم در کنارش بوده و خدمتش را بکنم.

 

خداوندا تو را به اولیاء و مقربانت قسم می دهم نعمت بزرگ شهادت در راهت را در کنار همه نعمت هایت که به من عنایت کرده ای " عنایت فرما " تا شاید بتوانم دینم را به شهداء گرانقدر انقلاب خونبار اسلامی با بدن پاره پاره و متلاشی و غلطان به خون ادا کنم و در بهشتی که وعده داده ای در جوار رحمت تو با اولیائت و مادر بزرگ عزیزم قرار بگیرم، خداوندا به امام امت صحت و سلامت کامل و طول عمر با عزت تا قیام منجی عالم (عج) و نیز سلامت و طول عمر مسئولین جمهوری اسلامی قدرت و تایید و به رزمندگان نصرت و شهدایمان ترفیع درجه و به اسیرانمان آزادی و به معلولینمان شفا و به جامعه مان روح تقوا و اطاعت محض از ولی فقیه و همچنین مقاومت و استقامت و به دشمنان ذلت و خواری عنایت فرما و به مادر بزرگ من سلامتی و توفیقات بیشتر و عاقبت نعمت های دنیا و عقبی را عنایت فرما.

 

65/11/26 – ساعت 10 شب سه شنبه

اشتراک این مطلب

نوشتن یک دیدگاه

مطمئن شوید که تمام اطلاعات مورد نیاز و فیلد های ستاره دار را پر کرده باشید. کد HTML مجاز نمیباشد.

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.