چاپ این صفحه

پلک های خسته و زخمی

حدود يك‌ ماه‌ كار ما همين‌ بود كه‌ جاهاي‌ خودمان‌ را روي‌ دستگاههاي‌ لودر و بولدوزر تعویض‌ كنيم‌  که تنوعی باشد و خسته نشویم و روزي‌ یکی‌، دو ساعت‌ در‌ پشت خاكريزي‌ يا سنگري‌ پیدا می کردیم يك‌ چرتي‌ مي‌زديم‌، مي‌خوابيديم‌. دوباره‌ شروع‌ مي‌كردیم به‌ كار كردن‌.  پشه‌ هاي‌ جزيره‌ مجنون‌ هم‌ نمي‌گذاشتند كه‌ آدم‌ چرت راحتی‌ بزند. گلوله های صدام که بماند، گرمای هوا  هم مزید بر علت بود. شهيد بزرگوار جمال‌ فروهر حقیقی، داشت می گفت:‌ «من‌ ديگر طاقت‌ايستادن‌ روي‌ پا را ندارم‌  وبي‌ اختيار چشمانم‌ مي‌آيد روي‌ هم‌،‌ امشب‌ صداي‌ آب‌ از طرف‌ دشمن زياد دارد مي‌آيد.»  خب‌ بعد از مدتی اينطوري‌ كار كردن‌ و چند بار مجروح‌ شدن‌‌، ديگر واقعاً رمقي‌ هم‌ براي‌آدم‌ نمي‌ماند.

خلاصه‌ آقا جمال‌ داشت می گفت‌: «حاجي‌ من‌ ديگرنمي‌كشم»‌ که‌ خبر آوردند  آب‌ ‌ ضلع‌ شرقي‌ را گرفته و جاده‌ ‌را دارد آب‌ مي‌برد. فكر مي‌كنم‌ با شنیدن این خبر، ‌خواب‌ از سر شهيد جمال‌ پريد و يادش‌ رفت‌ كه‌ داشت‌ چه‌ چيزي‌ را مي‌گفت‌. نصف‌ شب‌ بود, به‌ اتفاق‌ عباس فاطميان‌ و حاج‌ مهدي‌ عاشوري‌ و حاج‌ فروهر حقیقی رفتيم‌ طرفي‌ كه‌ صداي‌ آب‌ مي‌آمد. هوا  تاريك‌ بود و هر از گاهی‌ هم‌ منور مي‌زدند. آتش‌ دشمن هم‌ که واویلا . صداي‌  حرکت آب‌ بلند بود. يك‌ وقت‌ ديدم‌ خدا بركت‌ دهد، آب‌ ضلع‌ شرقي‌ را گرفته‌.  رزمندگان‌ هم‌ داشتند وسايلشان‌ را جمع‌  جور می کردند که آنجا را ترک کنند. با ده ، پانزده نفر ‌از بچه ها ايستاديم‌ با بولدوزر و لودر و چند تا كمپرسي‌ خاك‌ را بر مي‌گردانديم‌ مي‌ريختيم‌ پشت‌ دهانه‌ كه آب ‌نيايد دژ را ببرد، شدت‌ آب‌ هم‌ به‌ قدري‌زیاد بود كه‌‌ هر لحظه‌ احتمال‌ داشت‌ آب وارد دو جداره‌ شود و كل‌ منطقه‌ را بگیرد. ‌

اگر اشتباه‌ نكنم‌، بچه‌ هاي لشکر‌ 25 كربلا  یا لشکر‌ سيد الشهدا -دقیقا يادم‌ نيست‌- در آن محور مستقر بودند.خود حاج‌ خليل‌  هم با لودر كار مي‌كرد .حاج‌ اصغر چالیک ، سيد مهدي‌ هاشمي‌ و حاج‌ حسين‌ قلعه قوند هم‌ بودند  به هر مشقتی بود آن شب تا نزدیکی های صبح بچه ها مشغول مهار آب بودند .يادم‌ است‌ نزديكيهاي‌ صبح‌ بود ديدم‌ حاج‌ جمال‌ پشت‌ مايلر دارد مي‌آيد .كناردستش‌ ايستادم‌، سلام‌ كردم‌ و احوالی گرفتم. يك‌ وقت متوجه شدم که‌ لاي‌ دو تا پلك‌ چشمش‌ چوب‌ كبريت‌ گذاشته‌ که چشمانش‌ روي‌هم‌ نيايد.

من‌ هيچ‌ وقت‌ يادم‌ نمي‌رود اين‌ صحنه‌ را كه‌ جاي‌ چوب‌ كبريت پلك ها جمال را زخمی کرده بود.‌ این کار را  فقط‌ به‌ خاطر اينكه‌ بتواندكاری كند که‌ امام‌ زمانش‌ را شاد كند، انجام می داد.

 

 

راوی: محمدقاسم ظریف کارفرد

اشتراک این مطلب