مگه مال باباته!؟

یکروز ظهر برادر عزیزی به نام آقای شمایلی از عزیزان جهاد فارس آمد مقر ما و گفت: فلانی می شه بریم این بلدوزر رابیاریم؟

- انشاالله امشب.

- الان خوب موقعیه، ظهره، عراقی ها  هم خوابیده اند، می رویم دستگاه را برمی داریم می آوریم.

- آخه تو ظهر! تو روز! چطوری بریم دستگاه را بیاریم؟

- اگر شما اجازه بدهید من خودم این کار را انجام بدم.

- اجازه که نمی دهم ،ولی همراهت می آیم.

باهمدیگر رفتیم .ظهرتابستان! هوای گرم و سوزان! لودر هم یک کوه آهن بر آفتاب گرم! فاصله بین خاکریز ما تا دستگاه  چیزی قریب به 600 -700 متر و فاصله دستگاه تا خاکریز دشمن  چیزی قریب به 300-400 متر بود. یعنی دستگاه به خاکریز دشمن بسیار نزدیکتر بود تا خاکریز خودمان.

آمدیم و از خاکریز رفتیم بالا و دوتایی راه را گرفتیم و رفتیم به سمت دستگاهی که جلو بود. شاید از این راه 600-700 متری ، 400-500 مترش را رفته بودیم که عراقی ها متوجه شدند.

تیربار شروع کرد به کار کردن. ما هم شروع کردیم به دویدن. او به سمت ما تیراندازی می کرد ما به سمت لودر می دویدیم. تیربار تعدادش بیشتر شد آن تیرباری که از روبرو می زد یکی دو تا تیربارهم از سمت چپ و راست شروع کردند. منتها دستگاه شب که رفته بود برود جلو، برای خودش یک سری پناهگاه زده بود یک بیل خاک برداشته بود ریخته بود و دوباره رفته بود 50 متر جلوتر. دوباره یک بیل خاک ریخته بود دوباره همین کار را  کرده وبود تا رفته بود جلو پشت خاکریز.

ما رفتیم توی یکی از این جای بیلی که لودر آن جا درست کرده بود نشستیم. دوتایی باهمدیگر نفس زنان.

آقای شمایلی گفت چکارکنیم؟

- باید برگردیم. دیگر کاری نمیشود بکنیم.

- یعنی دستگاه مان را برنگردانیم!؟

- خب آخه می بینی که نمی شه.

همینطور داشتیم صحبت میکردیم شروع شد خمپاره 60 اطرافمان به زمین خوردن.

گفتم: حالا میگی چی بازهم بریم جلو!؟ فکر نمیکنم بزارن دستگاه را بیاریم. اگر بریم دور دستگاه اصلاً دستگاه را بیشتر میزنند. برگردیم.

ایشان ماشاالله قد بلندی داشت، دیدم دست انداخت کفش های کَتونیش را هم درآورد و پایش را برهنه کرد. از توی این جای بیل لودر در می آمد و بدو می رفت توی اون یکی. منتظر می موند تا من برسم. خب ماهم پوتین پایمان بود و نمی شد دربیارم. پاگذاشتیم به دو. ماشاءالله تا ما رسیدیم ایشان رفت. از این خاکریزرفت به خاکریز بعدی. دیدیم نمی شود که خاکریز به خاکریز توقف کنیم. پا گذاشتیم  به دو. دست همدیگررا گرفتیم و می دویدیم.

توراه فحش می داد به صدام: -که این نامرد فلان فلان شده نمیزاره دستگاه خودمونم را بریم بیاریم. مگه مال باباته. خب مال خودمونه.

مزاح می کرد، مزاح ملیحی هم بود. با همین آتش سنگین، خلاصه به هر زحمتی بود، رسیدیم به خاکریز خودمان. آمدیم پشت خاکریز. انصافاً من وقتی که پشت خاکریز رسیده بودم زبانم تو دهنم از فرط گرما و فشار دویدن، مثل یه تکه سنگ شده بود. اصلاً نم نداشت.

این یک خاطره ای از هزاران خاطره ای بود که در خدمت عزیزان جهادگرمان بودیم.

 

راوی: سردار محمد جعفر اسدی

 

اشتراک این مطلب

دیدگاه1

  • لینک نظر حسین

    حسین

    13/02/1399

    درود و سلام خدا بر سنگرسازان بی سنگر که همچنان بی ادعا در حال خدمت رسانی به مردم هستند.

نوشتن یک دیدگاه

مطمئن شوید که تمام اطلاعات مورد نیاز و فیلد های ستاره دار را پر کرده باشید. کد HTML مجاز نمیباشد.

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.