آن لودر را توانستید پیدا کنید و برگردانید ؟
یک روز در دشت عباس با موتور میرفتیم تا به ارتفاعات برسیم . سر یکی از پیچها دیدیم دو نفر از برادرهای ارتشی (افسر یا استوار ارتشی) یک لودر کاوازاکی را میآورند. لودری هم که آقای تحسینی برده بود ،کاوازاکی بود. یک چرخش هم پنچر بود و با سه چرخ میآوردند.با لودر آقای تحسینی مو نمیزد. جلوشان را گرفتیم. شیخ علیاکبر اسماعیلی ،حاج جان نثار و بنده به این دوتا ارتشی پیله کردیم و گفتیم که این لودر مال ماست ،اون رو کجا دارید میبرید؟ گفت که این لودر عراقی هاست که غنیمت گرفتیم .
مگر آن لودر علامتی نداشت؟
نه ،هیچ علامتی نداشت. دستگاههای عراقیها هم آرم نداشتند.گفتیم که این لودر ماست. ده دقیقهای دوستان با هم کلنجار رفتیم گفتیم حکمیت چه کسی را قبول دارید؟ گفتند که شیر یا خط بیاندازیم .حاج جان نثار سکهای را درآورد و سر یک دستگاه لودر چند میلیون تومانی شیر یا خط انداختیم. خوشبختانه هم به نفع ما تمام شد .
لودر را از برادران ارتشی گرفتیم . به اسد آقا پیام فرستادیم که میتواند روی سه چرخ این لودر را ببرد ؟ قبول کرد . ده کیلومتر راه را به همان صورت آمد و لودر را به مقرّ رساند. پروندۀ عملیات فتحالمبین هم بسته شد. ولی از آقای تحسینی نتوانستیم خبری پیدا کنیم.
بعد از آن شما آنجا ماندید یا برگشتید؟
حداکثر حضورم در فتحالمبین، هجده روز بود. از لحاظ تاکتیکی دشمن به قدری عقبنشینی کرد که فاز عملیاتی رزمی تمام شد و منطقه کاملاً به شرایط عادی تغییر پیدا کرد. جانشینی به جای ما آمد و تیم بازسازی که دفتر مرکزی آن در اندیمشک مستقر شد، شروع به بازسازی منطقه کرد.
بعد از آن هم کار برق رسانی را ادامه دادید؟
بله. چون مسئول کمیته برق جهاد استان هم بودم، به کارهای اساسی و بر زمین مانده تامین انرژی پرداختم. یک برنامه کلان برای تامین انرژی ۹۰۰ تا ۹۵۰ روستای استان نیاز بود. چون برق هر روستا منفصل از شبکه انتقال خطوط برق نیست، برای تامین برق روستاها باید طول شبکه را برق دار می کردیم.
برای ادامه کار به سراغ منطقه بسیار حاصل خیز طارم رفتیم. صد و ده روستا در آنجا بود که متاسفانه این زیرساخت حیاتی را حتی یک روستای طارم هم نداشت. آن زمان شرکت برق زنجان، زیر مجموعه شرکت برق منطقه ای قزوین عمل می کرد. بنابراین، برای اجرای همه برنامه ها و طرح های برق رسانی نیاز به هماهنگی با مدیریت شرکت برق منطقه ای قزوین جهت تصویب طرح بود.
بعد از مطالعات فراوان، به جهت بعد مسافت و توپوگرافی منطقه، بحث تامین برق از زنجان منتفی شد. تنها گزینه مناسب، استفاده از پست سد منجیل بود. اگر می توانستیم برق را تا گیلوان که منتهاالیه شرق منطقه طارم بود بیاوریم، برای توسعه شبکه در منطقه پایه کار می شد و می توانست کل منطقه را پوشش دهد.
مطالعات اولیه صورت گرفت. فاصله گیلوان تا نقطه ای که بتوانیم از آنجا برق برداشت کنیم ۳۳ کیلومتر بود، آن هم با وضعیت های مختلف توپوگرافی مثل دشت، تپه ماهور، کوه و ساحل دریاچه سد. حدود یکی دو کیلومتر مانده به بدنه خود سد، ساختار زمین شناسی ارتفاعات طوری است که مدام خطر ریزش سنگ وجود دارد. حتی برای اینکه سد را حفاظت کنند و جلوی رانش سنگ های عظیم را بگیرند، در دل کوه سوراخ کاری کرده و از طریق بولدهای میل گرد به هم دوخته اند تا با خطر ریزش سنگ ها به سد مواجه نشوند. بنابراین محدودیت های زیادی در احداث شبکه برق رسانی داشتیم.
برای اجرای این طرح، به جهت اینکه هم فاصله زیاد بود (۳۳ کیلومتر) و هم با افت ولتاژ مواجه بودیم، مجبور شدیم طراحی خط را به صورت ۳۳ کیلوولت که خیلی هم رایج نبود اجرا کنیم. طی مذاکراتی که با مجموعه مدیریت نیروگاه سد منجیل انجام شد، موافقت اولیه را گرفتیم . لازمه کار این بود که کل منطقه نقشه برداری و از لحاظ توپوگرافی بررسی شود. طراحی صورت گرفت و طی جلسات متعددی که در قزوین و زنجان برگزار شد، آن را به صورت قطعی و لازم الاجرا به تصویب رساندیم.
چطور کار شبکه انتقال برق را شروع کردید؟
یک تیم زبده از نیروهای کميتۀ برق جهاد استان که اکثرشان فوقديپلم برق و فارغالتحصيل هنرستان صنعتی و انستيتو تکنولوژي برق زنجان بودند، تشکیل دادیم؛ مانند اکبر گلپيکر، يعقوب حريري، مسعود فغفوري، نجفي، جليل اماني، نادر عباسي و مسعود شورجه که هم سوادش را داشتند و هم انرژی، انگیزه و شور انقلابی. اما طرح تا برود و مصوب شود، به گرماي تابستان طارم خورديم. وجود رودخانه قزل اوزن و رطوبت حاصل از درياچه سد منجيل، هوا را بسيار گرم و شرجي میکرد. ابزار اوليۀ کار بسيار مقدماتي بود و امکان تردد جرثقيل در مسيرهايي که شناسايي کرده بوديم، مطلقاً وجود نداشت. بچهها از جان مايه گذاشتند و کاري کردند کارستان. در آن شرايط حساس مجبور بوديم تيرهاي ۱۲ متری وارداتی اشباع شده با اسید و با وزن بالا را به بالای ارتفاعات ببريم و به شکل H آنها را کار بگذاریم. بعد بچهها از آنها بالا می رفتند و مقرّهها و تشکيلات را می بستند. مرکز استقرار ما هم باغ شهيد مطهري گیلوان بود.
در بیشتر جاها، بچه ها تيرهای ۱۲ متري را ده دوازده نفری روي دوششان حمل می کردند. حتی در قسمتهای آخر، چهار دست و پا تیرها را می بردند. بعد آن را توي چالۀ حفاري شده به عمق يک متر و هشتاد سانتيمتر میگذاشتند و اطراف آن را با سنگ پُر ميکردند. کار با شاغول و کاملا حساب شده انجام می گرفت. بعد هم نسبت به سيمکشي و داير کردن شبکه اقدام مي کردند.