چاپ این صفحه

خاطرات جهادگر خستگی ناپذیر، آزاده سرافراز حاج مرتضی تحسینی-قسمت بیست وچهارم

مرهمی به نام شکنجه 
کسی که در زمان داخل باش دچار بیماری می شد، اگر می توانست تا فردا و زمان بیرون باش تحمل کند، به ارشد آسایشگاه بیماریش را اطلاع می داد.

او هم به ارشد قاطع می گفت: او نیز اسامی را می نوشت و لیست را به نگهبان می داد که این ها می خواهند به دکتر بروند. دکتر عراقی هم که هفته ای دو روز در اردوگاه بود، از هر آسایشگاه فقط یکی دو نفر می توانستند به او مراجعه کنند. بعضی مواقع هم پیش می آمد که ناگهان فردی نصف شب و یا هر زمان دیگری که در بسته بود به شدت مریض می شد و ضروری بود که همان لحظه به پزشک مراجعه کند، دستمان هم به هیچ جا بند نبود به ناچار از پشت پنجره نگهبان را صدا می زدیم که واحد نفر مریض (یک نفر مریض داریم).

یک وقت هایی می آمدند و فرد بیمار را به درمانگاه می بردند. ولی مواقعی هم توجهی نمی کردند و تا صبح بنده ی خدا از شدت درد به خود می پیچید و ناله می کرد. گاهی هم خودشان دکتر می شدند و با کتک و شکنجه درمانش می کردند. خوب یادم هست در آسایشگاه 16 که بودم، یکی از اسرا به شدت بیمار شد. بچه ها نگهبان را صدا زدند.

وقتی آمد، پرسید: کی مریضه؟ نشانش که دادیم گفت: بیاریدش این جا. وقتی بردیم، گفتم: من ببرمش؟ گفت: لازم نیست، خودم می برم. از آسایشگاه که خارج شدند، پشت در به همراه دیگر نگهبانان از او با ضرب و شتم و کتک کاری پذیرایی گرمی به عمل آوردند، بعد، از او پرسید: حالا خوب شدی؟

اسیر بیچاره جواب داد: آره خوب شدم! بعد، در را باز کردند و کوفته و کبود تحویل آسایشگاه دادند.

اشتراک این مطلب