نه پزشکی، نه مهندسی و نه خلبانی، هیچکدام نتوانست انتهایی باشد برای پرواز روح بلند علی اصغر، پسر بزرگ خانواده حاج جلیل غواصیه. آشنایی او با نهضت حضرت امام خمینی (ره) باعث شد که در سال 1354 تحصیل را کنار بگذارد و سال 55 با نیروی هوایی تسویه حساب کند. همه موقعیتهای تحصیلی و شغلی را کنار گذاشته و به انقلابیون پیوست.
پس از انقلاب فرصت دوباره برای استخدام در نیروی هوایی برایش پیش آمد و مدت کوتاهی در این نیرو مشغول به خدمت شد. اما پس از اندکی آنگاه که چند تن از دوستان جهادی اش در استان کردستان به شهادت رسیدند از ظلم و ستمی که از طرف ضد انقلاب به مردم محروم آن خطه روا داشته میشد آگاه گشت و ماندن در آبادان را جایز ندانست؛ بنابراین تابستان 1358 به استان کردستان عزیمت نمود. با استعداد بالایی که از خود نشان داد، در مدت کوتاهی مدیر داخلی تشکیلات جهاد کردستان شد. به محض آزادسازی منطقه دهگِلان از دست ضدانقلاب، جهاد سازندگی را در آنجا راهاندازی کرد و درمدت کوتاهی محبوب قلوب مردم کُرد شد. همچنین راهاندازی هیئت هفت نفره واگذاری زمین را در سنندج به عهده گرفت و با تلاشهای او و همکارانش چند هزار هکتار از زمینهای رها شده منطقه به کشاورزان واگذار و آباد شد. سخت کوشی، بصیرت انقلابی و همتی که در آبادانی و رفع محرومیت از خود نشان می داد باعث شد که مورد توجه حجت الاسلام سیدموسی موسوی، نماینده امام در منطقه غرب کشور، قرار گیرد و طی حکمی از سوی ایشان همراه با دو نفر دیگر مأمور به بررسی وضعیت روحانیت اهل تسنن منطقه به منظور راهاندازی مرکز بزرگ اسلامی غرب کشور گردد. مرکزی که به دستور امام خمینی(ره) باید راهاندازی میشد و ایشان مسئول فراهم کردن مقدمات آن بودند. با مجاهدت علی اصغر و همکارانش در مدت کوتاهی مرکز بزرگ اسلامی آذربایجان غربی در ارومیه و پس از آن مرکز اسلامی مهاباد راهاندازی گردید.
مجاهدت بینظیر علی اصغر غواصیه در بسط و گسترش روحیه انقلابی در بین مردم و روحانیون اهل تسنن منطقه و همچنین آبادانی و رفع محرومیت از چهره روستاها، باعث کینه ضد انقلاب از وی شد. سرانجام پس از 500 روز مجاهدت بیوقفه در کردستان، به اتفاق چهار نفر دیگر از جهادگران، در جاده سنندج- بیجار در کمین ضد انقلاب گرفتار شدند. او که گلولهای به پایش اصابت کرده بود توسط نیروهای حزب دمکرات به گروگان گرفته شد. پس از 24 روز اسارت و شکنجه، با توجه به شناختی که روستائیان منطقه از آنها داشتند، مجبورشان میکنند تا درجمع مردم، از امام و جمهوری اسلامی برائت جسته و حزب دمکرات و اقدامات آنها را تأیید کنند. غواصیه در جمع مردم در مسجد روستای آویهنگ(60 کیلومتری سنندج به سمت مریوان) از سکوی مسجد بالا رفت و شروع به تمجید از امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی و بد و بیراه گفتن به ضد انقلاب و دمکرات کرد. در همین حال زندانبانان به وی حملهور میشوند تا او را از جایگاه پایین بکشند. علیاصغر با پای سالمش به سینه یکی از افراد مهاجم ضربه زد و او را به سمت جمعیت پرتاب کرد. این حرکت غواصیه که موجب عصبانیت شدید ضد انقلاب شده بود باعث شد تا کار را یکسره کنند و با سختترین شکنجهها و با شلیک تیر خلاص او و دوستانش را به شهادت برسانند.
۷ دی 1359 مصادف با اربعین حسینی سال 1401ق جنازه وی و همرزمش در کنار جاده روستا رها شده بود. ضربه شدیدی به سر او وارد شده و بدنش بر اثر ضربات وارده کبود و آثار سوختگی ناشی از آتش سیگار روی صورت و بدن او کاملا مشهود بود. پیکر مطهرش پس از تشییع در سنندج و دهگلان به شهر آباء و اجدادیش، شیراز، منتقل گردید و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. حاج ملاخلیل آدابی امام جمعه وقت دهگلان در بخشی از توصیفاتش از شهید غواصیه میگوید: «او انسان خارق العادهای بود. میسوخت و به ما روشنایی میداد...»
در بخشی از وصیتنامه این شهید میخوانیم: «امروز من و دیگران کردستان را ترک نمیکنیم تا به مردم محروم کرد بگوییم که ما سر به فرمان شما نهادهایم و برای خدمت شما آمدهایم و برادران دیگرمان نیز خواهند آمد... با هر وضعی بودم و با لباس خونی به خاکم بسپارید تا در پیشگاه خداوند و در برابر امامحسین (ع) گفته باشم حسین جان،"هل من ناصر ینصرنی" تو را لبیک گفته ام. قبرم تماماً از خاک پوشانده شود و حق ندارد هیچکسی که قبرم را حتی یک سانت از زمین بالا بگیرد و حق بهکاربردن سنگ روی قبرم را نیز ندارید. مراسم برایم نگیرید و پول آن را به حساب شماره 100 بانک ملی جهت خانهسازی برای مستضعفین به دستور حضرت آیتالله خمینی واریز نمایید.»